اصلا نميتونم بخوابم همش فكرم پيشه اوناس مخصوصا اون ... قرار بود بخوابمو به هيچي فكر نكنم .
از روي تخت بلند شدم رفتم سمت پنجره تا شايد يكي ...چيزي...اتفاقي رو ببينم حواسم پرت بشه
"بازم نشد.."
اره نشد ...كار نكرد همش داره حركاتش ...حرفاش...طرز تكون خوردن لباش وقتي فوش ميداد و با نفرت صحبت ميكرد...راه رفتنش خودشون تو ذهنم دارن خود به خود مرور ميشن ...!
چرا ميخوام دوباره برم اونجا ... چرا ميخوام برم تو اون پياده رو كنارش؟
" اصلا بخواب !"
ميرم تو تخت و به خودم فشار ميارم تا خوابم ببره ...
***********
"شيا...پس كجايي؟!"
ميرم سمت صدا ، خيلي آشناس ... بالاخره ديدمش ، كنار همون دختر . آره خدارشكر من بايد برميگشتم ميدونستم اگه برگردم هنوز نرفتن بايد بهش بگم
" هي هري من اومدم اينجا تا بهت بگم ..."
" چي؟ هري اين دختره كيه ؟ از اولش معلوم بود يه عوضي هستي !"
" نه سالي من اصلا نميشناسمش ... سالي كجا ميري؟"
همون دختره تا منو ديد هري رو ترك كرد .
" ديدي ؟ تو علاقه داري گند بزني به شب من نه ؟! "
" ولي من ميخواستم بگم ..."
" كه دوستم داري نه ؟ ولي من دوستت ندارم،من از اون مردايي ام كه ازشون بدت ميومد ، من هرشب با همه ميخوابم تا نياز شباي ديگرو جبران كنم ... پس دست از سرم بردار ..."
"چي؟"
" همون كه شنيدي ..."
************
"آب پرتغال ميخواي ؟"
نبايد تو ذهنم مرورش كنم
"شيا با شما هستم ..."
"خيلي ناراحتم ... "
ديشب مريضي كه داشتم بدجوري تير خورده بود ... نامزدش باهاش اينكارو كرده بود !
چون فهميده بود با يه زنه ديگه قرار ميزاره اينطور شد ... من كه بهش حق دادم ديشب وقتي پليسا تعريف ميكردن ...!"
با اينكه يه خواب بود ولي بهش كه فكر ميكنم حس بدي بهم دست ميده .
" شيا حالت خوبه اين كارا چيه ؟"
از جام پريدم وقتي مامان داد زد ...
اون بدبخت داشته منو صدا ميزده و من به فكر اون مرد بودم ... آب ميورو از دستش گرفتم تا بفهمه حواسم بهش هس الان
"داري به چي فكر ميكني؟"
"چي؟ نه ... فكر خاصي نميكردم "
" ولي اينطور كه ميگي نديدم..."
نميتونم تحمل كنم بايد برم ... اگه بيشتر كنجكاو باشم ميميرم !
بلند شدم كيفمو از پايين ميز برداشتم بوسش كردم و ازش خدافظي كردم بازم سوال پرسيد ولي جواب ندادم چون مطمئنم يادش ميره ...
___________
نظر بدين به دوتا هَم راضى هستم 🙂🙃🙂🙃🙂🙃
YOU ARE READING
The Man H/S
Fanfictionداستان "مرد" درباره دخترى به اسم شيا ئه كه وقتى ميره به مهمونى رفيقش اتفاقى براش ميوفته كه آرزو ميكنه "كاش زمان به عقب برگرده و نميرفت اونجا" . . داستان تمام شده و هرروز آپ ميشه
