" كاشكي منم آبميوه تورو انتخاب ميكردم نه اين آب ئه گوه رو !"
هري از تكيلايي كه گرفته بود انتقاد ضعيف و بامزه اي كرد به طوري كه آبميوه من تو گلوم پريد !
" بيا نزديك تر ."
من به حرفش گوش كردم و بيشتر بهش نزديك شدم تا پيشونيم رو روي پيشونيش بزارم .
هري خيلي شيطوني ميكرد ، مثلا تو همون حالتي كه بوديم ازم سواستفاده ميكرد دهنشو ميذاشت روي ني من و آبميومو ميخورد و من فقط غر ميزدم ...ما اصلا زياد همديگرو لمس نميكرديم فقط هري بينيمو ميبوسيد و گازش ميگرفت !
شايد اون ميخواد آروم آروم پيش بره ...************
وقتي باهم داشتيم قدم ميزديم هري چند بار سعي كردم دستمو بگيره اما من به يه بهونه اي دستامو ميبردم يا تو جيبم يا ...( ميكرد تو دماغش خخ😆)
كلا نميخواستم سريع باشه مثله خودش .موقعي كه رسيديم خونه هري دستم و پيشونيم رو بوسيد و من حس عالي رو تجربه كردم
" امشب بهترين شبي بود كه داشتم "
" منم همينطور"
من ازش تشكر كردم با گفتن اينكه خيلي بهم خوش گذشت
" ديدي؟! زود هم اومدي خونه قبل از ده!!!"
" آره خب..."
چي ؟ اون چي گفت ؟
" وايسا ببينم ! تو از كجا ميدونستي كه بايد قبل از ده خونه باشم ؟!؟"
" فقط حدس زدم ..."
اون با يه جواب ساده مشكلو درست كرد ...
" خب ديگه .. خداحافظ .."
من خداحافظي كردم تا برم سمت در از راهروي حياط رفتم و هنوز حس كردم منتظر وايساده همونجا ،
چرا نميره؟
من به در رسيدم و كليدمو دراوردم تا درو باز كنم" شيا...!؟"
من سرمو به سمتش برگردوندم و ديدم كه با لبخند و لبخوني بهم گفت
" دوست دارم ...''
_______________________
نــــازى 😻✨
چقد كيوت :/
كامنت بزاريد فقط نقطه بزاريد به خدا راضيم 😭
YOU ARE READING
The Man H/S
Fanfictionداستان "مرد" درباره دخترى به اسم شيا ئه كه وقتى ميره به مهمونى رفيقش اتفاقى براش ميوفته كه آرزو ميكنه "كاش زمان به عقب برگرده و نميرفت اونجا" . . داستان تمام شده و هرروز آپ ميشه