ناموثن چرا نظر نميدين؟؟؟؟ ميدونم تعدادتون كمه ولى حداقل نقطه بزاريد :/
.
.آره من دوست دختر زيباي هري هستم !
"پس كسي كه همش سوال ميكرد دوست دختر تو بود ...
خيلي جالبه "كجاش جالبه ؟
گفتم كه ازش بدم مياد اون داره همش عرق ميكنه و مظطربه ...!اونا نزديك به بيست دقيقه باهم صحبت كردن و من توي اين مدت به رفتاراي مشكوك و عجيب استادمون نگاه ميكردم
" خب شيا .. خوشحال شدم از آشنايي با تو ، هري بهتره كه مواظبش باشي چون خيلي زيباس ... به پسراي اطرافت حواست باشه ...! "
اون به حرف مسخرش خنديد و هري رو به همراهي باهاش دعوت كرد .
خداي من اون خيلي بي ادبه"نگران نباش ليام من حواسم هست "
" اوه ... راستي اگه خواستيش بهم زنگ بزن ، تو بهش نياز داري ...!"
" اهم ... خيله خب بهتره بري ...!"
هري سريع سرفه كرد و داشت به ليام ميفهموند بايد گورشو گم كنه . اين پنهان كاريهاشون داره اذيتم ميكنه .
منتظر يك دعوا باشيد !وفتي داشتيم برميگشتيم به خونه شروع كردم به سوال پرسيدن .
" چرا با ليام صميمي هستي؟"
" خب چون اون آدم خفنيه ...!"
" فقط چون خفن ئه ؟"
" نه خب اون از درك بالايي برخورداره و همينطور رشوه گير خوبيه !!!"
((ميدونيد يعنى چى ديه؟؟؟:/ واس امتحانا و نمره ميگه :|))به حرفش خيلي خنديد ولي من بيشتر از ليام متنفر شدم .
" اون تو آخر مكالمتون گفت اگه خواستيش باهام تماس بگير و تو ميخوايش يا يه چيزي شبيه اين ، منظورش چي بود ؟!؟"
من فهميدم هوا براش كم شده نميتونه نفس بكشه و راحت صحبت كنه !
معلومه چون اون داره ازم چيزي رو پنهان ميكنه ...
اون به دختر نياز داره ؟
به كسي ؟
به خونه خالي؟؟؟
ميخواد من رو ترك كنه؟" چي؟ من اصلا چيزي كه تو ميگي رو ازش نشنيدم و فكر كنم توهم زدي!"
" من توهم زدم ؟"
"آره دقيقا توهم زدي چون فكر ميكني اون آدم خوبي نيست و از اين جور فكراي كوفتي !"
"باشه قبول ، من توهم زدم ..."
شايدم واقعا كم استراحت كردم و توهم زدم ...
______________________
به نظرتون توهم زده واقعا؟؟؟؟ :|
😂😂😂😂
YOU ARE READING
The Man H/S
Fanfictionداستان "مرد" درباره دخترى به اسم شيا ئه كه وقتى ميره به مهمونى رفيقش اتفاقى براش ميوفته كه آرزو ميكنه "كاش زمان به عقب برگرده و نميرفت اونجا" . . داستان تمام شده و هرروز آپ ميشه