- ۱۲ : یادداشت ها

2.3K 464 173
                                    

   لویی همونطور که روی تخت بزرگشون دراز کشیده بود یکی از آهنگ های مورد علاقه‌اش رو زیر لب زمزمه میکرد .

هری با دوست صمیمیش سینما رفته بود و لویی خیلی خوشحال بود که اون دوباره حاضر شده بدون حضور لویی بیرون بره و با دوست هاش وقت بگذرونه .

کناره گیری هری از فعالیت های اجتماعیش لویی رو نگران میکنه چون اون هنوز خیلی جوونه ، و مطمئنا خیلی آرزو ها داره ، و خیلی هدف داره ، و فعل های زیادی هست که باید در آینده توسط اون انجام بشن ... و اوه خدا ، فقط اگه هری میدونست لویی تا کجا به فکرشه ...

صدای خر خر بوشوک توجهش رو جلب کرد ، از سطل زباله ای که زیر میز تحریر هری قرار داشت آویزون شده بود و با پنجه هاش یه چیزایی رو اون تو جا به جا میکرد .

_ رفیق ، فکر نمیکردم به زباله دونی هری علاقه مند باشی .

لویی همونطور که از تخت پایین میومد گفت و دست به کمر شد . نگاه اتهام آمیزش رو به سگ کوچیک دوخت .

_ هی ، از علاقه مند شدن به شوهر من دست بردار . فقط من حق دارم عاشق زباله دونیش و آت و آشغالای توش باشم ... اصلا من عاشق همه چیزشم ، حتی اون گل سر خرگوشی عجیب غریب .

لویی با دهن کجی به گیره ی سفید که با کله ی خرگوش عروسکی تزئین شده بود اشاره کرد .

_ بذار ببینم اینجا چی داریم که اینقدر علاقه مندت کرده ‌.

لویی همزمان که کاغذای رنگی نیمه مچاله شده رو درمیاورد گفت .

نوشته ی قرمز یکی از اونها توجهش رو جلب کرد .

" غذای بوشوک رأس ساعت پنج "

ابروهای لویی با تعجب بالا رفت ، چون غذا دادن به بوشوک یه کار روتینه که هر روز انجامش میدن ، چه نیازی به یادداشت گذاشتنه ؟

لویی با کنجکاوی یه کاغذ دیگه رو باز کرد ، و همینطور کاغذای مچاله شده ی بیشتری رو .

" قرار ملاقات با جیک ، ساعت هفت "

" خرید مواد غذایی "

" کمد پول ها قفسه ی پنجمه "

لویی با گیجی کتاب های دانشگاهی روی میز رو ورق زد و اونجا حتی یادداشت های بیشتری بود .
خودش رو به کمد خصوصی هری رسوند . چند بار این پا و اون پا شد وقتی تو ذهنش با خودش میجنگید که اینکار رو بکنه یا نه .

بالاخره در رو باز کرد ، لباس ها و کتاب های قدیمی هری با نظم کنار هم چیده شده بود ولی وقتی سر لویی به سمت پشت در چرخید با انبوه کاغذای رنگی کوچیک که روی هم چسبیده بودن و کل در رو پوشونده بودن رو به رو شد .

لویی نمیدونست چه احساسی داشته باشه وقتی اون پیام های کوتاه رو میخوند .

انگشت هاش به نرمی روی رد خودکار هری لغزید

" هر شنبه به آنه زنگ بزن "

" چای روزانه ی لویی توی فنجون مورد علاقه‌اش "

" جیکوب ، متیو ، جاناتان ، به ترتیب نزدیک ترین دوستاتن "

" قرص های قرمز و زرد هر روز صبح "

" لندن ، خیابان بیست و هفت غربی ، پلاک 28 ، آدرس خونه "

" اسم سگمون بوشوکه ، خودت اینو انتخاب کردی "

" بیست و چهار دسامبر ، تولد لویی "

زانو های لویی لرزیدن رو ر‌‌وی ‌پارکت های سرد فرود اومد ، سرش رو به نوشته هایی که تا مغز استخونش رو به آتش میکشید چسبوند . هیچوقت نفهمید که اشک ها از کی راه خودشون رو به بیرون پیدا کرده بودن .


■ پایان قسمت دوازدهم

□ ۵۲۱ کلمه

Forever in your memory | L.S - AUWhere stories live. Discover now