لویی روی زمین نشسته بود ، تکیهاش رو به کاناپه ی پشت سرش داده بود و پاهاش روی فرش دراز شده بودن تا بدن هری رو روی مال خودش نگهداره .
برنامه ی تلوزیونی بدون اینکه توجهی روش باشه پخش میشد . چشم های هری روی صورت لویی ثابت مونده بود .
سینهاش به سختی بالا و پایین میرفت و هربار صدای خس خس دردناکی از گلوش شنیده میشد .لویی اسپری تنفسی رو با دستی که بازوش زیر سر هری بود نگهداشته بود ، دست دیگه اش زیر خط فک هری بود و ته ریش بورش رو نوازش میکرد .
فاصله ی هر خس خس سینه ی هری کوتاه تر میشد و انگشت های لویی دور قوطی اسپری تنگ تر .
چشم های لویی روی صفحه ی تلوزیون بود اما بزرگ بودن غیر عادی مردمکش حاکی از این بود که فقط جسمش اینجاست ، روحش یه جای خیلی خیلی دور پرسه میزنه که هری نمیدونه کجا .
هری با آرامش عجیبی که نمیدونست از کجا نشأت میگیره به لب های لویی نگاه کرد .
نازک و رنگ پریده . هری خیلی مشتاق بود یکبار دیگه اون خط باریک رو روی لب های خودش حس کنه . طوریکه اون پوسته ی نرم و صورتی بین لب های ترک خورده ی خودش محصور میشن و طعم شکر و عسل وارد دهنش میشه .و لب هاش حکم مسکن برای یه بیمار رو داره
حکم ویلچر برای یه قطع نخاع
گلاه گیس برای بیمار شیمی درمانی
سِرُم غذایی برای کسی که حنجرهش نابود شدهوجود لویی درد اصلیش رو دوا نمیکنه اما هر لمسش ، نگاهش ، لبخندش و هر دم و بازدمی رو که در کنار هری انجام میده حکم باریکه ی نور زیر آوار رو داره .
ولی هری خیلی برای چنین کاری خستهست . خسته تر از اونی که خودشو بالا بکشه و معمای لب هاشون رو حل کنه .
لویی با یه حرکت غریزی هری رو نزدیک تر کشید و دست هاش تنگ تر بدن هری رو در آغوش گرفتن .
پیشونی هری روی شونه ی لویی قرار میگیره و غنچه ی یه بوسه ی معصومانه رو روی خط اتصال گردن و بدنش میکاره .
چشم های لویی به پایین میچرخن و یه لبخند گرم صورتش رو درخشان میکنه ، لبخندی که با خس خس سینه ی هری رنگ میبازه .
چشم های هری روی جزء به جزء وجودیتِ لویی کاوش میکنه .
لب هاش که توسط زبونش خیس شدن .
پره های بینیش که با هر دم و بازدم ، باز و بسته میشه .
گونه های تیزش که فقط خدا میدونه چطور از اولین ملاقات عاشقشون شده ...... و افسانه آمیز ترین عضو صورت دوست داشتنیش ، چشم ها .
جادوی اون چشم ها . یه آبی عمیق ، متفاوت تر از هر آبیه دیگه ای . اقیانوسی که تا همیشه توی حلقه ی بی پایان قرنیهاش اسیر شده بود .
اون موجود شیرین
هری آرزو میکرد میتونست تا ابدیت به اون آبی نگاه کنه .
اما میدونه که فرصت زیادی براش نمونده .
VOCÊ ESTÁ LENDO
Forever in your memory | L.S - AU
Fanfic' همیشه در خاطر تو ' " و همینه ، عشق همینه . در عین پیچیدگی به سادگی گفتن یک جمله ی صادقانست " هر چیزی که مال منه مال توعه تا برای خودت بکنیش " نویسنده : ____Marry@ - فن فیکشن لری استایلینسون - کامل شده آغاز : تابستان ۱۳۹۶ پایان : بهار ۱۳۹۷