دست های هری کنار بدنش قرار گرفته بودن . پاهای بلندش به موازات هم روی تخت دراز شده بودن و نگاهش مستقیما رو به بالا ، به لامپ مهتابی سقف خیره مونده بود .
دست لویی روی پنجره ی شیشه ای قرار گرفت وقتی دستگاه ام آر آی به آرومی شروع به حرکت کرد . نگاهش تا لحظه ی آخر تختی که هری روش خوابیده بود رو همراهی کرد .
هری چندبار پلک زد قبل از اینکه سیاهی جلوی دیدش رو بگیره و داخل دستگاه بره .
نمیتونست به خاطر بیاره چرا قبل از موعد به بیمارستان مراجعه کردن ، ولی میدونه لویی بیرون شیشه ای که بینشون فاصله انداخته ایستاده و حواسش به همه چیز هست . لویی میدونه داره چیکار میکنه پس هری هم با اطمینان خودش رو میسپره به دست اون .با صدای کفش هایی که بهش نزدیک میشدن لویی نگاهش رو از شیشه ی بخار گرفته گرفت . پزشکِ هری درحالیکه دست هاش توی جیب لباس فرم سفیدش بود بهش لبخند زد .
_ همونطور که خواستی جواب آزمایش ها رو به همکارم نشون دادم لویی ، تغییری در نتیجه حاصل نشد .
نگاه لویی روی ونس های رنگ و رو رفتهاش چرخید . لب پایینش رو به دندون گرفت همونطور که موهاش صورتش و اون چشم های ناامیدش رو میپوشوندن .
_ میخوای بریم تو دفترم و یکم بیشتر صحبت کنیم ؟
_ نمیخوام وقتی هری بیرون میاد اینجا نباشم .
لویی بدون مکث گفت . دکتر آه کشید و با مهربونی لبخند زد .
_ خیلی خب همینجا راجبش حرف میزنیم . رفتار هری این اواخر چطوری بوده ؟ تغییری داشته ؟
_ فاصله ی سوال های مشابهش کمتر شده ... جوابی که میدم رو چند دقیقه ی بعد فراموش میکنه و دوباره سوالشو تکرار میکنه . قبلا فقط حرفایی که میزدم رو فراموش میکرد و خودش هم میدونست یه چیزی رو فراموش کرده ولی این اواخر یادش میره که یه چیزی رو قبلا هم گفته یا همچین چیزی .
_ چیزای دیگه ای هم بوده ؟
_ ... یکم حساس تر شده ... زود عصبی میشه . کم حوصله شده و مثل قبل شور و شوقی برای دانشگاه و بیرون رفتن نداره . دوست ندارم تو خونه بمونه و افسرده بشه ، آخر هفته ها میریم تو شهر میچرخیم ولی حس میکنم شلوغی اذیتش میکنه .
_ داروهاشو مصرف میکنه ؟
_ مرتبا ، خودم همه رو چک میکنم .
_ با توجه به همه ی اینا یه حدسایی میزنم ... ولی تا اومدن نتیجه ی ام آر آی صبر میکنیم .
_ وضعیتش چطوره ؟
_ بیماری پیشرفت کرده ولی به نسبتِ بیمارای مشابه ، هری خیلی خوب تونسته مقاومت کنه . لویی ! ما موردی داشتیم که بیمار بعد از یک سال نام تمام اعضای خانواده اش رو فراموش کرد . هری بعد از دو سال و نیم داره علائم پیشرفته تر رو نشون میده . اون خیلی ...
_ اون خیلی قویه . من واقعا بهش افتخار میکنم .
لویی درحالیکه نگاهش به طرف دستگاهی که هری رو تو خودش داشت ، چرخید گفت .
_ میخواستم بگم اون خیلی همراه خوبی داشته که تونسته اینطور با بیماریش مقابله کنه .
لویی با خجالت لبخند زد .
_ لویی ما نزدیک به سه ساله همدیگه رو میشناسیم و من به شما به چشم پسرهای خودم نگاه میکنم . میخوام بهت بگم همونطور که تو گفتی هری خیلی قویه . و ازت میخوام همیشه قوی نگهش داری . من یه دکتر با سابقهم و میدونم که طبیعت قدرت هرکاری رو داره و هیچ چیز نمیتونه جلوی روند اون رو بگیره . ولی من یه پیر با سابقهم هستم ... طی سالها و سالها دیدن افراد مختلف تو تک تک اتاق های این بیمارستان میتونم به جرعت این رو بهت بگم که عشق معجزه میکنه .
_ چطور ، چطور میتونم با علاقه ام هری رو نجات بدم ؟ چطور عشق من میتونه کمکمش کنه خودشو فراموش نکنه ؟
دست دکتر با آرامش روی شونه ی لویی قرار گرفت . نگاهش پر از قوت قلب بود و خط های پیشونیش سال ها تجربه رو نشون میداد . بدن ملتهب لویی زیر لمسش آروم گرفت .
تازه متوجه ی دست های مشت شدهش و پاهایی که میلرزیدن شده بود ._ به خودت استراحت بده مرد . میدونم بار خیلی چیزها روی دوش توعه ولی هیچوقت طوری همه چیز رو توی خودت نریز که یه روزی سرریز کنی .
دکتر با لحن پدرانه ای گفت قبل از اینکه آخرین فشار رو به شونه لویی ، جایی که بار قوی نگهداشتن هری روش سنگینی میکرد بیاره .
و لویی کی باشه که بخواد این بار رو از دوشش برداره ؟ تا آخرین لحظه ای که قلبش میتپه قطعا هری و همه ی خوبی ها و بدی هاش رو با خودش میکِشه . همه عشقشون و همه ی فراموشی هاشو .
_ هیچوقت چیزی رو که از سر گذروندید فراموش نکنید . اون زمان اگه طبیعت کار خودش رو کرد ، شما با لبخند بهش خوشامد خواهید گفت .
■ پایان قسمت هفدهم
□ ۷۳۸ کلمه
![](https://img.wattpad.com/cover/106592112-288-k375810.jpg)
BẠN ĐANG ĐỌC
Forever in your memory | L.S - AU
Fanfiction' همیشه در خاطر تو ' " و همینه ، عشق همینه . در عین پیچیدگی به سادگی گفتن یک جمله ی صادقانست " هر چیزی که مال منه مال توعه تا برای خودت بکنیش " نویسنده : ____Marry@ - فن فیکشن لری استایلینسون - کامل شده آغاز : تابستان ۱۳۹۶ پایان : بهار ۱۳۹۷