نگاه سردرگمش بین عابرای پیاده که برای پیدا کردن سر پناه با عجله به جهات مختلف میدویدن میچرخید .
هری همونطور وسط چهار راه ایستاد و اجازه داد بارون تند پاییزی سویشرتش رو خیس کنه .
پاچه های شلوار جینش گِلی شده بود و چند حلقه از موهاش به دو طرف صورتش که از سرما قرمز شده بود ، چسبیده بود .
لکه های سیاه همه ی آسمون رو پوشونده بود و هر از چند گاهی غرش شدید آسمون ، رعشه به بدن سرد و خستهاش مینداخت .
ماشین ها بوق میزدن و راننده ها بخاطر تصادفی که باعث راه بندون شده بود کلافه و عصبانی بودن .
همه ی اینا خیلی زیادی بود . خیلی خیلی برای قلب شکستهاش که مثل گنجشک تند و بی وقفه میزد زیاد بود .
ضربان قلبش بالاتر رفت و حالت تهوع بدی بهش دست داد .
راه خونه از کدوم طرفه؟
بدون هدف دور خودش چرخید و به هر چهار جهت نگاه کرد . احساس کرد که قلبش هم به چهار جهت تقسیم شد .
همه ی خیابون ها و تابلو ها خیلی آشنا بودن ، سعی کرد به یاد بیاره که کدومشون اونو به خونه میرسونه . سعی کرد وحشت زده و دست و پا چلفتی نباشه . اون همه ی تلاشش رو کرد ._ لویــــی
اسم لویی با ناله از دهنش بیرون پرید .
فقط فکر کردن به اینکه الان میتونست توی خونه ی کوچیکشون باشه و با هم روی فرش بادمجونیشون دراز بکشن و سرش رو روی بازوی لویی بذاره ، باعث شد پلک هاش با حلقه ی اشک داغ بشن و بسوزن .
_ لویی ، بیا دنبالم ، خواهش میکنم ... لطفا فقط بیا .
هری به تصویر لویی ای که توی سرش شکل گرفته بود التماس کرد .
لویی توی ذهنش لبخند گرم همیشگیش رو داشت . گوشه چشم هاش بخاطر لبخندش چین خورده بود و بینیش پهن تر از حالت عادی به نظر میرسید . هری درحالیکه قطرات اشک به آرومی دو طرف گونه های سرخش سر میخوردن لبخند زد . یه لبخند واقعی .ولی توده ای که راه گلوش رو بسته بود باعث شد لبخندش جمع بشه و اشک هاش با سرعت بیشتری از همدیگه سبقت بگیرن .
لویی ازش متنفر میشه . اگه بفهمه اون حتی راه خونه ی خودش رو هم فراموش کرده ازش دلسرد میشه . اون به چه دردی میخوره ؟ هری دیگه هیچ خاصیتی نداره . اون فقط یه تیکه گوشت زندست ، ولی حتی نمیتونه از پسِ پیش پا افتاده ترین کاراش بر بیاد .
_ لعنت به تو .
هری به خودش گفت و تقریبا به صورتش سیلی زد .
VOCÊ ESTÁ LENDO
Forever in your memory | L.S - AU
Fanfic' همیشه در خاطر تو ' " و همینه ، عشق همینه . در عین پیچیدگی به سادگی گفتن یک جمله ی صادقانست " هر چیزی که مال منه مال توعه تا برای خودت بکنیش " نویسنده : ____Marry@ - فن فیکشن لری استایلینسون - کامل شده آغاز : تابستان ۱۳۹۶ پایان : بهار ۱۳۹۷