لیام صفحهی خبرای توییترشو بالا و پائین کرد و تا عکس زین رو دید که لخت روی یه موتورسیکلت لعنتی نشسته و از قصد زل زده تو دوربین، مشروبش پرید تو حلقش.
چشماش گشاد شدن و سرفه کرد و سعی کرد نفساشو برگردونه. موبایلشو به صورتش نزدیکتر کرد. چشماش از حدقه زده بودن بیرون و هنوزم نسبت به عکس روبروشون گشاد بودن.
به روی خودش نمیاورد و سعی میکرد خودشو آروم نگه داره. لباشو از تو میجوید و صفحه رو بالا و پایین میکرد و عکسای بیشتری از زین رو برای مجلهی Fader میدیذ.
چندتا هاتاشو سیو کرد و برای خودش یادداشت گذاشت که فیلم عکسارو توی تخت ببینه بعد از اینکه با اون عکس زین یه حرکتی بزنه.
لباشو آروم لیس زد و صفحهی چتاش با زین رو باز کرد، شروع کرد به تایپ کردن در حالی که لب پایینش رو با دندوناش گرفته بود.
Liam : sent an image
Liam : نابودم کردی، این انقدر مهم بود؟
Liam : واقعا مجبور بودی انجامش بدی؟
Zayn : چیو انجام بدم؟ آها:)
Liam: شروع نکن بیبی بوی زبون بسته
Liam : مجبور نبودی وقتی لباس تنت نیست روی موتور سیکلت بشینی، الان یه کمی سفت شدم
Zayn : قصدمم همین بود ددی;)
Zayn : منظورم لیامه*
Liam : خفه شو و بصیک خونه
Zayn : چرا داداچ؟
Liam : چون موتورسیکلت تنها چیزی نیست که امشب روش سواری میکنی
Zayn : لیام لعنتی
Liam : منظور بدی ندارم
--
خب معذرت بابت تأخیر، مشکلاتم فوق العاده زیاده
چپترای قبلیو یه کم تغییر دادم اگه دوست دارید برید بخونید
شرط ووت و کامنت هم مثل همیشه پنجاهه
- ص
YOU ARE READING
No Homo [Ziam | Persian Translation]
Fanfictionزین: دیکمو ساک بزن مرد زین: اما با این حال منظوری ندارم داداش { جایی که زین و لیام بهترین دوستای هم دیگه ن اما کارایی میکنن که دوستا نمیکنن } {کتاب عکس داره و باید آنلاین خونده بشه} Translated by : @IWontBeTheOne & @_blueshift