لیام درحالیکه وارد عمارت لس آنجلس خودش و زین شد لباسش رو درآورد . هوای بیرون خیلی گرم بود و اون داشت خداروشکر میکرد که هوای اون تو خنک و دلپذیر بود .
انگشت هاش رو توی موهای نسبتا مرطوبش کرد ، ازونجایی که لس آنجلس گرم بود یکم عرق کرده بود . هوای لس آنجلس همیشه در مقایسه با هوای انگلیس گرم بود .
ولی از هوای لس آنجلس خوشش میومد چون هیچوقت آسمونش مثلِ انگلیس نم دار و گرفته نبود . لوس آنجلس یه جای باحال و آفتابی بود ، همیشه آفتابی و گرم بود . لیام که دوستش داشت .
با این حال دلش برای هوای انگلیس تنگ شده بود اما هواس لس آنجلس رو ترجیح میداد .
شلوار جین مشکیش رو درآورد و با آسودگی آه کشید ، شلوار و لباسش رو روی مبل انداخت و کفشای نایکش رو هم درآورد .
بلند خمیازه کشید و زیر لب یه صدایی از خودش درآورد ، درحالیکه فقط شرت مشکی کالوین کلین پاش بود به آشپزخونه رفت .
در یخچال رو باز کرد و کلش رو کرد توش و تقریبا با خوردن هوای سرد به صورتش ناله کرد .
یه بطری آبجوی یخ و هندونه برداشت ، در یخچال رو بست و یه گاز از هندونه ش زد ، بطری رو روی کانتر گذاشت و با بطری باز کن درش رو باز کرد .
زین تصمیم گرفت بره آشپزخونه تا یه چیز خنک پیدا کنه و بخوره . اون بیرون بود و تمام روز داشت دیوارای سفید حیاط رو با اسپری رنگ میکرد .
به آشپزخونه رسید و سرجاش ایستاد وقتی ماهیچه های پشت لیام رو دید .
نیشخند زد و دست به سینه شد ، به دیوار آشپزخونه تکیه داد و اینچ به اینچ حرکات ماهیچه های لیام رو دید زد . و خدا ، زین دلش میخواست لمسشون کنه و روی تمامشون علامت به جا بذاره .
لیام از پشت خیلی خوب به نظر میرسید ، کونش تو اون شرت کالوین کلین بدون نقص بود ، کون و ماهیچه هاش با هر حرکتی کوفتی ای که انجام میداد تکون میخوردن .
زین بلند سوت زد و صداش تو آشپزخونه اِکو شد - که اینکارش باعث شد لیام با تعجب از سر جاش بپره و فورا برگرده ، و تقریبا آب جو ـش رو روی زمین بندازه .
یه جیغ مردونه کشید ( دقیقا مثه اون موقع که سوسک دیده بود :| ) و به طور نمایشی دستش رو روی سینه ش گذاشت ، از روی آسودگی آه کشید وقتی زین رو دید . " یا استخدوس. "
زین بلند قهقهه زد و شکمش رو توی دستش گرفت . همونطور که داشت میخندید بینیش مچاله شده بود و گوشهء چشم هاش خط افتاده بودن .
لیام چشم هاشو چرخوند و سرش رو تکون داد ، به بهترین دوستش همونطور که داشت بلند میخندید و بهش اشاره میکرد نگاه کرد . " وای خدا . قیـ قیافت خیلی سوژه بود. "
" هار هور کیر خیلی نمکی ، بِپا نمکت تموم نشه. " لیام مسخره ش کرد و هندونه ش رو تموم کرد ، آب جوش رو برداشت و تصمیم گرفت از آشپزخونه بیرون و به زین چشم غره رفت .
زین بالاخره خنده ش خوابید و نیشخند زد ، به طور نمایشی گوشه ی چشم هاش رو پاک کرد و راه رفتن لیام رو نگاه کرد و به کونش ضربه شد که باعث شد لیام میدل فینگرش رو بهش نشون بده .
" کونت خیلی تیکه شده داداش ، منظوری بدی ندارم. " زین لرزش باسن لیام بعد از ضربه ش رو تماشا کرد و بیشتر از قبل نیشخند زد .
" ماله خودمه ، به تو نمیدمش. " لیام جواب داد ، نگاه مختصری به زین کرد و یه قُلپ از آبجوش خورد و از آشپزخونه خارج شد .
" این چیزی نیست که یه روز دیگه گفتی. "
زین انگشت شستش رو روی لب پایینش کشید ، نگاهش روی بدن سکسی لیام میخکوب شد و یه نیشخند روی صورتش جا گرفت .
ـــــــــــــــــــــــــ
های ، من مترجم جدیدم :)) و تا قسمتی که بشه رو ترجمه میکنم .
شرط رای : 45
امیدوارم خوشِتون بیاد .
- پانج
YOU ARE READING
No Homo [Ziam | Persian Translation]
Fanfictionزین: دیکمو ساک بزن مرد زین: اما با این حال منظوری ندارم داداش { جایی که زین و لیام بهترین دوستای هم دیگه ن اما کارایی میکنن که دوستا نمیکنن } {کتاب عکس داره و باید آنلاین خونده بشه} Translated by : @IWontBeTheOne & @_blueshift