«زین یک عکس فرستاد »زين : من خیلی زیاد دلم برات تنگ شده ددی ..!
زينو: من خیلی سفت شدم الان و نیاز به کمک دست دارم !
زين : یه دستی که انگشت های کشیده و بزرگ داره
زين : یه دست فوق العاده. مثلا یکی مثل دست تو !
زين : مممم من فک کنم فتیش دست دارم !
زين : باشه این مسخرس !
زين : نزدیک پنج دیقه از اولین پیامم میگذره. کجایی کله پنجی ؟
زين : خب جواب بده . دلم برات تنگ شده :(
زین بيخيال شد و گوشي رو كنارش پرت كرد وقتي چند دقيقه منتظر ليام مونده بود تا جواب بده بهش. چشم هاش رو روي هم فشار داد و لبش رو اويزون كرد.
پوف كشيد. از ادمايي كه خيلي طول ميكشيد تا جواب بدن خوشش نميومد.
با اينكه خودش ازون ادمايي بود كه خيلي سريع به كسي تكست نميداد ولي ازين متنفر بود كه كسي باهاش اين كارو ميكنه.
"به هر حال "
باز نفسش رو با صدا بيرون داد و به خودش نگاه كرد در حالي كه واقعا سفت و هورني شده بود. بدنش التماس ميكرد تا با بدن كس ديگه اي برخورد داشته باشه.
ليام قطعا بايد الان خونه ميبود. ساعت ١٠:٣٤ شب بود و اون واقعا الان سرش با مامان بزرگ شريل خيلي شلوغ بود. زين هيچ وقت ازش خوشش نيومد و هيچ وقت امكان نداشت از كون بازنشسته اش خوشش بياد. اون از كار افتاده بود.
[منظورش اينه نه از خودش خوشش ميومد ، نه شريل جاذبه ي جنسي براش داشت. حتي جاذبه ي جنسيش هم خيلي قديمي شده بود و از اصطلاح كون بازنشسته براش استفاده كرده. ]
زين واقعا سرخ شده بود و توي باكسري كه مجاني از جيجي هديه گرفته بود داشت اذيت ميشد. وقتي يه مدل دوست دخترت باشه اين خيلي عاديه كه برات از كلوين كلين لباس بفرستن اونم مجاني.
"جوابشو نميدم اگه بهم تكست داد. "
زين رو به گوشيش كه روي ملافه هاي تخت افتاده بود غر زد. از تخت بلند شد و داشت سمت حمام ميرفت كه صداي گوشيش سر جاش نگهش داشت.
قلبش از توي سينش داشت در ميومد و سمت گوشيش حمله برد روي تخت و خيلي سريع برش داشت.
ليام : ببخشيد پرنسس. بايد شريل رو براي شام بيرون ميبردم.
زين اصلا پيش خودش شرمنده نبود كه زير قولي زده بود كه به خودش داده بود. چون اون ليام بود. ولي اون جوابشو نداده بود؟ زين واقعا با خودش درگير شده بود.
زين : كارتون تموم شد ؟ چون من دلم ميخواد همين الان بياي پيش من !
زين نفس عميق كشيد و منتظر جواب ليام شد.
ليام : تا سه شنبه نميتونم بيام پيشت. بايد با اون برم كنسرت ريانا.
زين براي بار هزارم امروز گوشيش رو پرت كرد. با خودش غر زد و به كل دنيا فاك داد.
"ار يو فاكين سيريس؟"
زين مستقيم به گوشيش گفت و با خودش غر زد.
زين : فاك واقعا؟ حد اقل عكس يه ديك برا من بفرست تا بتونم باهاش بزنم يا هر چي.
زين اينو فرستاد و بعد گوشي رو قفل كرد و بعد به عربي شروع كرد به غر زدن.
پنج دقيقه ي بعد ليام باز جواب داد.
ليام : وقتي رفتم هتل ميفرستم برات يكي :)
ليام : فيس تايمم ميكنيم هم؟
"فاك اره !"
زين با حرص پيش خودش گفت وقتي داشت تايپ ميكرد.
زين : خوبه. منم فعلا ميرم ديكمو اروم كنم. فعلا
زين بعد از اون ديگه پيامي دريافت نكرد و گوشيش رو خاموش كرد و بعد سراغ لب تاب رفت تا وقتي ليام براي فيس تايم اومد.
—————————————————
شرط ووت چپتر قبل ٣٠ تا بود. اين چپتر ٥٠ تاست.
—————————————————شرط ووت : ٥٠تا ❤️💛
YOU ARE READING
No Homo [Ziam | Persian Translation]
Fanfictionزین: دیکمو ساک بزن مرد زین: اما با این حال منظوری ندارم داداش { جایی که زین و لیام بهترین دوستای هم دیگه ن اما کارایی میکنن که دوستا نمیکنن } {کتاب عکس داره و باید آنلاین خونده بشه} Translated by : @IWontBeTheOne & @_blueshift