[زمانش مهم نيس! هر زماني به شرطي كه گذاشتيم برسيم اپ ميكنم ^^]"زين و ليام پشت تلفن دارن صحبت ميكنن"
زين : چه خبرا بيب؟
ليام : با خانوادم وقت گذروندم. يكم استراحت كردم و يكم بازي كردم با ...
زين : "صداي پايين كشيدن شلوار و لوب ماليدن"
ليام : اون چي بود؟
زين : هيچي...نگران نباش. حرف زدنتون ادامه بده.
ليام : باشه. من يه سري اهنگ جديد دارم كه روشون كار ميكنم با جي و بقيه. دلم ميخواد برات پخششون كنم وقتي اومدي ال اي
زين : اره كاملا . نميتونم صبر كنم تا تو منو به فاك بدي !
ليام : چي؟
زين : منظورم چيز بود ، ديدن هم ديگه. اون اشتباه اوتو كوركشن بود.
ليام : ما داريم حرف ميزنيم زِن. اون مال چته.
شرط ووت : ٣٠تا ❤️💛
YOU ARE READING
No Homo [Ziam | Persian Translation]
Fanfictionزین: دیکمو ساک بزن مرد زین: اما با این حال منظوری ندارم داداش { جایی که زین و لیام بهترین دوستای هم دیگه ن اما کارایی میکنن که دوستا نمیکنن } {کتاب عکس داره و باید آنلاین خونده بشه} Translated by : @IWontBeTheOne & @_blueshift