[وقتی به این فکر میکنم که آیا هنگام شکنجه دادن بقیه در ذهنم حس ترحم دارم یا لذت : صادقانه ازش لذت میبرم . و من راجب این احساسات گناهی رو از خودم بروز نمیدم. چه فرقی میکنه چه کسی داخل ذهن شما بمیره؟ اونها هنوز در واقعیت زنده اند و روی اعصاب شما راه میروند. کاش میتوانستد درد افکارم بر روی خودشان را 'واقعا' حس کنند]
جلوی خونه ی نیل نگه میدارم . به احتمال زیاد با یه بسته چیپس روی تختش خوابیده و توی لپتاپش فیلم 'غریق نجات' رو میدید چون داخلش دخترا با بیکینی کنار ساحل میدوئن . و اون خوشش میاد.
دستمو روی در میکوبم و صدای بی حوصله ی نیلو میشنوم که داد میزنه و صدای پاش که با پله ها برخورد میکرد میاد."کیه؟""هری"اون تنها کسیه که هری صدام میکنه. نه ' هرولد ' و نه 'ادی'
درو با یه بلخند مسخره باز میکنه و وقتی دوربین شکاری مو توی دستم میبینه لبخندش محو میشه . میدونه میخوام چی بگم .
"هری واقعا؟ !برو گمشو" میاد درو ببنده ولی پامو میزارم جلوش و استینشو میگیرم
"نیل خواهش میکنم اون گفت ۸ از سر قرارش با دیلن برمیگرده " به دستم نگاه کرد و کنارش زد . یکم مکث کرد و به عمق فاجعه پی برد"تو از استلا راجبش آمار گرفتی؟!!" هوع کشید و دستشو روی دهنش گذاشت"هری تو واقعا باید دست از سرش برداری "
"جبران میکنم قول میدم فقط بیا بریم" دوباره دستشو کشیدم. به چپ و راستش نگاه کرد و گفت " بار اخره که باهات میام دید زدن اون دیلن لنتی"
لبخند زدم و نیل کلیداشو برداشت و درو بست"هیچوقت نفهمیدم چرا انقدر دوسش داری"
چیزی نگفتم . مگه دوست داشتن دلیل میخواد؟
نمیخواد. میخواد؟"و اینکه چرا مثل ادم نمیری بهش بگی"
"چون مطمعن نیستم اون تاحالا با پسری قرار گذاشته باشه"
سوار دوچرخه اش شد و باهم راه افتادیم.
تماشا کردن کسی که دوسش دارم با قرار جدیدش؟
مهم نیستتا وقتی خودش هست مهم نیست.
مهم نیست.
هرکسی یجور مینویسه منم دلم میخوا چپترا رو کوتاه بنویسم ؛ بجاش زیاد اپ میکنم ^^
YOU ARE READING
les corps (Lgbt+)
Fanfictionشیفتگی ای که به جنون و وابستگی تبدیل شد . معصومیت و حس گناه قابل برگشت نیست.