دوازده | عوارض

68 9 2
                                    

"نیل اومدی خونه ؟" صدای باز شدنه دره ورودی اومد و همچنین قدمای سنگینه مادره نیل.
"لعنت بهت" نیل لباشو از روی هری جدا کرد و از روی شکمش بلند شد ؛ با یه حرکته سریع تیشرتشو پوشید و تیشرته هریم به سمتش پرت کرد.
"اره!" نیل داد زد ؛ میدونست الان مامانش درو باز میکنه تا چک کنه .
"هوی نیل " نیل که حالا جلوی میزه کامپیوترش نشسته بود تا طبیعی جلوه کنه با صندلی چرخید تا هریو ببینه "یچیزی بده بزارم رو پام"

"واسه چی؟"به پای هری نگاه کردو خیلی سریع متوجه شد . یه کمیک از مجموعه avengers براش پرت کرد و لپتاپشو روی پای خودش گذاشت‌.
"نیل؟" در باز شد و هری بزور لبخندشو پنهان کرده بود .

"سلام ماری"هری در حالی که کتابو برعکس گرفته بود انگشتشو جلوی لباش گذاشت. اینکارو هروقت استرس داشت میکرد. ماری به عکس zatanna zatara روی مجله ی هری نگاه کرد "سلام... ادوارد " بعد رو به نیل کرد و پرسید "چیزی لازم ندارین؟دارم میرم فروشگاه"
نیل سرشو با لبخند تکون داد و مادرش بدون اینکه چیز بیشتری بپرسه از اتاق بیرون رفت‌.
نیل نفسه راحتی کشید و با صندلیش به سمته هری برگشت. هری هنوزم استرس داشت و نمیدونست باید خیالش راحت باشه یا نه ، نیل با دیدنه مجله خندید"میدونی حتی اگه به کارمون شک نکرده باشه به اون زاتانای کوفتی با اون لباساش شک میکنه"
هری مجله رو درست میگیره و تازه متوجه عکسه روی جلد میشه ، زاتانای شعبده باز با یه شرت خیلی کوتاه و نیم تنه ی مشکی باعث شد برای چند ثانیه بهش خیره بشه ."هی !!"

نیل یه دفتر سمتش پرت کرد و هری به نشونه ی تسلیم دستاشو بالا گرفت. نیل بلند شد و جلوی هری ایستاد . "میدونی بعضی چیزا هست که یه مرد نمیتونه نبینه " هری سرشو بالا گرفت ؛ نیل فکر کرد داره رجبه زاتانا حرف میزنه ولی خب.... نگاهش یجای دیگه بود.

"مثلا؟" نیل با جثه ی کوچیکش پاهاشو دو طرف هری گذاشت و روی زانوش نشست . وقتی دستای هری به سمته گونه هاش رفت و لبخند زد ، نیل هم از قصد به کمرش قوس داد و این خواستنی ترش میکرد . چال لپ های جفتشون معلوم بود و تا چند ثانیه ی بعد توی لب های همدیگه غرق شده بودن.
"مثلا....این" هری با دستی که روی کمر نیل گذاشته بود محکم پایین رفت و باسنشو گرفت و با دست دیگش زیپه شلواره نیلو باز کرد.
نیل لباسشو در اورد و هری از دیدنه حرکاتش به وجد اومد ، قبل ازینکه بتونه ماله هریم در بیاره ، هری لباشو لیس زد و با خنده گفت "بهتره ایندفعه درو قفل کنی"

-----------------------------------------------------------

*هی هز میتونی بیای خونه ی من؟ به کمک احتیاج دارم*نیل سرشو روی شکم هری ‌گذاشته بود و نفسای ارومش نشون میداد که خوابیده. هری چون فکر میکرد یکی از بچه های کلاسه سریع جوابشو داد‌
*شما؟*

*احمق !!دیلنم دیگه !*

قلب هری یلحظه ایستاد، اگه نیل اینو میفهمید بد میشد .

*اوه چه کمکی ازم برمیاد؟*

*ازونجایی که رتبه ی اول ریاضی توی مدرسرو داری میخواستم این درسو برام توضیح بدی ، نمیتونم این درسو برای امتحان فردا بیوفتم*

هری اهی از روی کلافگی کشید و جوابش مشخص بود. به نیل قول داده بود و نباید زیرش میزد.

*ببخشید ولی فکر نکنم بتونم بیام...*

کلمات اروم تایپ‌میشدن.

*فقط نیم ساعت ، من سریع یاد میگیرم . زودباش هری*

هری بازم میخواست جواب قبلیشو تایپ کنه ولی پاکش کرد ؛ از طرفی دیلن هم همیشه نفر اول کلاس بود ، شاید واقعا به این کمک احتیاج داشت.
در ضمن توی نیم‌ساعت که اتفاقی نمیوفته!

*باشه ، فقط نیم ساعت!*

نیل نفسه عمیقی کشید و با چشمای نیمه بازش هریو نگاه کرد "چییشده؟ " صداش خسته بود و این حالتش باعث شد هری لبخند بزنه "باید برم، مامانت شاید برگرده"

les corps (Lgbt+)Where stories live. Discover now