-Long section -
Music : spanish sahara - foals[وقتی عصبانی هستم برای جلوگیری از اسیب به دیگران به خودم اسیب میزنم ]
"داره میره بیرون"نیل گفت و لبای خشکشو لیس زد.
دوربینو ازش گرفتم و دیدم دیلن درحالی که یقشو درست میکرد سوار ماشین شد ."اون کیه؟"نیل خیلی با ارامش سیگارشو روشن کرد و به تیر برق تکیه داد.
"اینو از استلا نپرسیدی؟"ابروهاشو بالا داد و من چشمامو چرخوندم.
"نه من نمیخواستم اون به چیزی شک کنه " بادی که میومد باعث شد چشمام خشک بشه و بسوزه ، چشمامو مالوندم و دوباره به دیلن نگاه کردم.زیر چشماش همیشه سیاه بود ؛ انگار هیچوقت نمیخوابید. ولی این از جذابیتش کم نمیکرد ، مخصوصا که اون اکثر اوقات میخندید.
و طولی نکشید که اون رفت و صدای گاز ماشین نقره ایش کمتر و کمتر میشد.
"اون با دخترای کالج هیوستون قرار میزاره"
"کالج؟ اون فقط ۱۷ سالشه. چطوری؟" به سیگارش نگاه کردم . خیلی نرم از لب هاش جدا شد و دود خاکستری ای ازش بیرون اومد. هیچوقت نفهمیدم نیل چرا سیگار میکشه. این خیلی دور از انتظار بود ؛ ازونجایی که خیلی وقته باهم دوستیم و اون یهو شروع به اینکار کرد. شاید جدایی پدر و مادرش براش سخت بوده . ولی اون هیچوقت دوسشون نداشت . چرا باید الان براش مهم باشه؟
شاید این برای من قابل مفهوم نباشه طوری که من هیچ وقت پدرم رو نشناختم ، مرموز بودنش میتونه بخشی از دلایل باشه...
وقتی هفت سالم بود بهم یه ژورنال داد و گفت " با هرچی میخوای پرش کن" و رفت.
من ژورنالو با تیکه های روزنامه پر کردم.با زندگینامه ، بیوگرافی و عکس های صحنه قتل و قاتل های سریالی مورد علاقم. مامان میخواست ژورنالو دور بندازه ؛ ولی چون بابا بهم داده بودش فکر کرد تصمیمه خوبی نیست."حدس میزنم وقتی جذاب باشی دخترا به سنت اهمیتی نمیدن" وقتی میخواست سیگارشو به زمین فشار بده دستشو گرفتم.
"یه فکری دارم"نیل به دستم و بعد به من نگاه کرد. همون نگاه نگران که میگفت ' باز چه غلطی میخوای بکنی؟'
"باز چه غلطی میخوای بکنی؟" لبخند زدم و سیگارو ازش گرفتم . به حرکاتم خیره شده بود و منتظر بود ببینه چه کاری میخوامبکنم.
"اینو توی یه فیلم دیدم"خاکستر ته سیگارشو کف دستم خالی کردم و از جام بلند شدم ."زودباش"
"هری خدای من"با کلافگی هیکلشو از روی زمین جمع کرد و شلوارشو تکوند "من هنوز نمیفهمم چه کار داری میکنی"
"بیا تا بفهمی" دستشو کشیدم و جلوی ورودی برمش. با بی حالی دنبالم کرد و جلوی ورودی مکث کرد "نگو که میخوای-"
سرمو تکون دادم "بیا"
"هری اگه پلیس ببینه بدبخت میشیم" چشماشو گشاد تر کرد. به دور و برم نگاه کردم. اینجا به ندرت کلاغ پر میزنه.
"اینجا حتی کلاغم پر نمیزنه نیل بچه نباش"ولی از جاش تکون نخورد و با استرس اطرافشو نگاه کرد . به چشمام زل زد و با سرش گفت 'نه'
هوف کشیدم "خب نیا همونجا بمون اگه کسی اومد بهم بگو" با دودلی جلوی در ایستادم. خونه ی دیلن کمی قدیمی بنظر میرسید ، با ورودی به همراه نرده های مشکی که پیچک ازش بالا میرفت و تا در اصلی حدود صد متر فاصله داشت و هردو طرف اون فاصله باغچه های کوچیک بود.
چهارتا پله به بالای در میخورد و رنگ ساختمون کرمی مایل به زرد بود . درست کنار همون در یه قفل رمزی بود.
"زودباش هری اگه بخاطر تو توی دردسر بیوفتم هیچوقت نمیبخشمت"بخاطر استرس دستام عرق کرده بود ؛ مشتمو باز کردم و خاکسترو روی صفحه فوت کردم. چربی ها
به پشت سرم نگاه کردم و دیدم نیل داره با دستش اشاره میکنه که طبیعی رفتار کنم. قبل ازینکه بفهمم چی شده ماشین پلیس جلوی خونه پارک کرد.
همه انقدر بدشانسن؟ یعنی توی محله ای که پلیس ماهی یبار کشیک میده همین امروز باید منو میدیدن؟"ادی؟ اینجا چیکار میکنی؟ " قبل ازینکه اینو بگه سعی کرده بودم با برگشتنم از شناخته شدنم جلوگیری کنم. ولی خب نافرجام بود و من دارم از استرس میمیرم. لبخند زدم و با صورت خیسم برگشتم.
قلبمتند میزنه ؛ جوری که نمیتونم توجیه اش کنم. حسمو نمیتونم توضیح بدم. بعضی چیزا توضیح نداره ؛ باید تشبیهشون کرد. مثلا اون حسی که 'وقتی زیر پات خالی میشه' داری. نکته ی عجیب اینه که من این حسو هم به دیلن و هم به شرایط الانم دارم.
"اوه منو دوستم نیل داشتیم میرفتیم بیرون که یادمون افتاد یچیزی توی خونشون جا گذاشتم"
نیل با ترس نگام کرد و اب دهنشو قورت داد . با خنده ی ریزی رو به آفیسر هولتون گفت "درسته اون یچیزی جا گذاشته و من حال نداشتم بیارمش برای همین""خیلی خب برو و به کارت برس اینجامحله ی خلوتیه. اسمت چیه؟" روشو از من به نیل برگردوند. نفس عمیقی کشیدم و بهشون پشت کردم. زود باش زودباش.... رمزت چیه.
"من؟ امم نیل هستم"
۲۴۵... نه نه اشتباهه . شماره ی اخرو اشتباه زدم و صداش پخش شد. میتونم نگاه آفیسر هولتون رو روی خودم حس کنم ؛ عرق کردم به طرز ناجوری
عرق کردم."مشکلی پیش اومده؟" افیسر هولتون گفت و من با دستای لرزونم برگشتم و خیلی هیستریک خندیدم
"اشتباه زدم حواسم نبود" نیل با نگاهش التماسم میکرد. اونا بهم شک میکنن. زودباش
اول ۲ ، ۴،۵
دستم اروم به سمت شماره ی اخر حرکت کرد . هشت.وقتی در باز شد نفس راحتی کشیدم و سرمو برای ماشین تکون دادم . آفیسر هولتون دستشو بالا گرفت و با قیافه ی شکاکش از ما دور شد.
دستگیره ی در هنوز توی دستم بود که نیل به سمتم هجوم اورد ؛ درو بست و توی روم داد زد "نزدیک بود به فاک بریم میفهمی؟"
"ببخشید"سرمو پایین گرفتم و با حسرت به در نگاه کردم .
۲۴۵۸ این عدد یادم خواهد موند.
"مادرت نگرانه ؛ بهم پیام داده که ببرمت پیش لوییز" وقتی دید واکنشی نشون نمیدم دستمو کشید و ازونجا دورم کرد.
"بیا بریم"خداحافظ دیلن.
برمیگردم .
YOU ARE READING
les corps (Lgbt+)
Fanfictionشیفتگی ای که به جنون و وابستگی تبدیل شد . معصومیت و حس گناه قابل برگشت نیست.