[در مورد اذیت کردن کسانی که آزارم دادهاند، فکر میکنم.]
دسامبر ماه سردی بود . نبود؟
اینجا برف میاد ؛ همه چیز خیلی قشنگه .
خیلی قشنگ ؛ و خیلی درداور
برف چاشنیه
چاشنیه غذا .فکر میکنم خدا بالای زمین نشسته و یخارو با رنده روی سرمون خرد میکنه ، بعدش انگشتاشو لیس میزنه و چند دقیقه میره تا زمینو داخل فر بزاره. اون موقعست که هوا گرم میشه.
اون(خدا) تا وقتی همه ما رو نبلعیده مارو ترک نخواهد کرد. اون آفریده هاش رو میخوره و قبل از خوردنشون بهشون دروغ میگه. چون فکر میکنه این دروغ شیرین راجب زندگی پس از مرگ اونارو خوشمزه تر میکنه. 'امید' ادمارو خوشمزه میکنه .
ادم ها موجودات خوشمزه ای هستن ، مثل گاو، مثل گوسفند.مثل جسدی که نگاش میکنم
"وحشتناکه کدوم حیوونی اینکارو میکنه؟"
'حیوونه که اسمش انسانه' روی دوچرخه م جابه جا میشم و سعی میکنم به سمت ماشین آفیسر هولتون و همکارش نگاه نکنم. اونا از توی ماشین خیلی اروم صحنه رو تماشا میکنن و من متونم صدای دونات خوردن همکارش رو بشنوم."چرا باید توی همچین شهر کوچیکی این اتفاق بیوفته"با دهن پرش حرف زد و آفیسر هولتون جوابی نداد.بنظر میومد متوجه ی من شده یا شایدم محو صحنه ی جرم شده بود.جسد وحشتناکی بود ؛ گلوش خیلی تمیز پاره شده بود و خون خشک شده و سیاه چسبنده اش اطرافش پخش شده بود. قفسه ی سینش باز بود و قلبش سر جاش نبود.جسدو بلند کردن و توی ماشین گذاشتن ؛ بنظر یه دختر تقریبا ۲۰ یا ۲۱ ساله بود.
"هی ادوارد نظر تو چیه؟" اینکه این سوال تخصصیو از یه بچه ی ۱۷ ساله بپرسی کاملا عادیه.
من عاشق پرونده های قتلم و مادرم توی سرد خونه کار میکنه ؛ آفیسر هولتون منو از طریق مادرم میشناخت. چون چندبار سر خالی کردن اعضاشون
با مادرم صحبت میکرد و منم اونجا بودم. اون فکر میکنه من پلیس خوبی میشم."شیوه ی قتل ناشیانه ست ولی ازونجایی که خیلی تمیز کارشو کرده بنظرم اولین بارش نیست"کلاه لباسمو از روی سرم میندازم و روی دوچرخم میچرخم تا نگاش کنم. آفیسر هولتون نگاه ' تحسین برانگیزی 'بهم تحویل میده و ماشینو روشن میکنه
"توی بیمارستان میبینمت پسر"
و ماشینشون دور میشه .میبینمت
میبینمت
ولی قبلش باید جایی برم.
ŞİMDİ OKUDUĞUN
les corps (Lgbt+)
Hayran Kurguشیفتگی ای که به جنون و وابستگی تبدیل شد . معصومیت و حس گناه قابل برگشت نیست.