سیزده | انتگرال[جدایی ناپذیر]

79 11 3
                                    

بخاطره دویدن هری چاله های اب روی زمین از هم میپاشیدن ، این وضعیت تا چند دقیقه ادامه داشت.
اگه عجله نمیکرد نیل متوجه میشد ، بهش گفته بود میره خونه تا به مادرش کمک کنه ؛ فقط کافی بود نیل به خونه زنگ بزنه و متوجه دروغش بشه.
انگار زمین و زمان میدونستن هری دروغ گفته ، حس بدی داشت. حس میکرد از پشت به نیل خنجر میزنه ولی در عین حال میگفت ۳۰ دقیقه تدریس که چیز خاصی نیست . نیل همین الانشم کمکش میکرد که دیلنو فراموش کنه ولی باید یاد بگیره با ترساش رو به رو بشه.

"سلام" هری نفس نفس میزد و دیلن به سرتاپاش نگاه کرد. دیلن انگار خوب نخوابیده بود ، چشماش قرمز شده بود.

                    ---------------------

"داری میگی فرمولی که نوشتم اصن ربطی به سوال نداره؟ولی تو کتاب گفته اینو استفاده کنید"دیلن که اصلا نمیفهمید هری چی میگه، بعد از توضیحات کاملش دوباره سوال پرسید.

"نه اشتباهه باید از انتگرال استفاده کنی"  هری هم خونسردانه جوابشو داد ، در اون حدی که فکر میکرد اطراف دیلن معذب نمیشد. همونطور که هری سوالو روی کاغذ براش حل میکرد دیلن با چشمای نسبتا پف کردش هر از گاهی هری رو نگاه میکرد ، بنظرش چیزی توی هری عوض شده بود... یا شاید شجاع تر شده بود .

"چرا اسمش انتگراله"دیلن با حالت بچگانه ای با دستش که زیر چونش بود از هری پرسید و هری بهش نگاهی داد که انگار میگفت'dude are you serious' (p.s:sorry had to use this lmao)

هری یکم فکر کرد و روی صندلیش جا به جا شد
"انتگرال.... یه جایی خوندم که به معنی جدایی ناپذیره"

"خب این چه ربطی به ریاضی داره"دیلن با صدای اروم و در عین حال خسته اش گفت. با اینحال کنجکاو بود که هری چه جوابی میده ، جوابا همیشه مهم بودن . چون هرکسی یجور جواب میده.

"چون نمودار انتگرال کران دار رو که رسم کنیم جایی قطع نمیشه " هری ابروهاشو داد بالا و برای دیلن نمودارو رسم کرد "اینطوری"

"چه...قشنگ" دیلن همونطوری که هری روی کاغذ خم شده بود خودشو نزدیک تر برد  ، و متوجه شد که راحت نیست "حالت خوبه ادی؟"

"لطفا هری صدام کن"هری برای اولین بار با جرعت توی چشماش زل زد و اینو گفت ، دیلن ابروهاشو بالا داد و با لحن شکایت کننده ای گفت "اها باشه"

دیلن تیک عصبی همیشگیش که زدن روی میز با انگشتاش بود رو انجام داد و اه کشیده ای کشید"چیزی میخوری برات بیارم؟"

"نه مرسی"هری خودکارو گوشه لبش گرفت و
"اوه زودباش نمیشه چیزی نخوری ، قهوه؟"

قبل از جواب دادن تصویره نیل توی مغزه هری گذر کرد ، نیلی که با موهای کوتاه و شلخته قهوه ایش و مژه های پرپشتش ، روی تخت خوابیده بود،‌ هری قبل از رفتن یه ملافه ی سفیدشو روش انداخت ، معصومیتشو تحسین کرد. راستش نه نیل و نه هری اینطوری خونه ی هم ‌نمیخوابیدن. نیل بخاطر وضعیت پدر و مادر هری معمولا خونشون نمیرفت ، ولی هری به ندرت شبارو پیشه اون‌ میگذروند. نیل روی تخت میخوابید و هری هم روی زمین..... جایی که نیل خیلی راحت میتونست بهش زل بزنه.

les corps (Lgbt+)Where stories live. Discover now