ده | حرف های ناگفته ی من به یک سیب زمینی

96 13 13
                                    


[اختلال شخصیت خودتخریب : نقطه ی مقابله سادیسم در اوایل جوانی شروع  و شخص مبتلا معمولا از تجربه های لذت بخش دوری میکند در حالی که گزینه های بهتری برای انتخاب وجود دارد ؛ بدترین گزینه را انتخاب میکنند]
"ببخشید" راب به سمته دوتا چشمه قرمز برگشت.
و ابروهاشو بالا داد ؛ هری ازین نگاه بدش میومد .
نگاهی که یادش مینداخت چقد کوچیکه اگه از بالا به خودش نگاه کنه.
"باید با نیل حرف بزنم" راب به نیل نگاه سوالی ای انداخت و با سر به هری اشاره کرد"میشناسیش؟"

"میشناسمش؟ بهترین دوستشم حالا گورتو گم کن و برو"هری داد زد و باعث شد همه به سمتش برگردن .
نیل که میدونست هری الان یکم خطرناکه جلوی رابو گرفت و بهش گفت "مشکلی نیست"
اگه اینکارو نمیکرد بد میشد ؛ تا اونجایی که یادش میاد هری قبلا توی کلاس پنجم قلدر کلاسشونو با چنگال زده بود‌.

"چه گوهی داری میخوری؟"
نیل نمیخواست هری بیشتر ازین داد و بیداد کنه پس از کتابخونه بیرون رفت . میدونست هری هم دنبالش میاد. در واقع پشتش راه میومد و یه ریز صداش توی راهرو اکو میشد.

"نیل با توام چه غلطی میکنی چه مرگته"
نیل نفس عمیق و عصبی ای کشید و ایستاد. لباشو خیس کرد و برگشت سمته هری "به تو ربطی نداره هری . جدی میگم"

"منظورت چیه که ربطی نداره؟" هری و نیل تقریبا هم قد بودن ولی نیل یکم‌کوچیکتر بود.
نیل پشته سر هریو نگاه کرد‌؛ از لای در میشد دیلنو دید. چقدر از دیلن متنفر بود ؛ چقدر سخت تحملش میکرد‌.

"بیخیال" قیافه ی خسته و ناامیدی به خودش گرفت و دوباره راهشو رفت . هری مکث کرد ؛ رفت جلو و بازوی نیلو گرفت ."چیکار میکنی؟" نیل مقاومت نکرد چون زورش بهش نمیرسید. هری قدماشو تند کرد و دره دستشویی رو باز کرد و نیلو کشید داخل.

"باید حرف بزنیم" هری صداش بم تر و جدی تر شده بود.

"من حرفی بات ندارم"نیل پایینو نگاه کرد و دسته ی کیفشو گرفت .

"چرا اینجوری میکنی نیل؟ بخاطره دیروزه؟"نیل بازم جوابی نداد."لنتی حرف بزن ما چند ساله باهم دوستیم"

اندفعه نیل سرشو بالا گرفت و خندید. انگار با حالت طعنه آمیزی میگفت 'دوست؟'

"چرا میخندی؟"

"هری ما دوست نیستیم ؛ من فقط یه وسیله ام که تورو نرمال نگه میداره و باهات میاد اون عوضیو دید میزنه!"نیل توجیهش کرد و سعی کرد لبخند مصنوعیشو حفظ کنه.

"کی داره از عوضی بودن صحبت میکنه! چرا باید با کسی مثل راب بگردی دیوونه شدی؟"

"چرا برات مهمه؟"اینبار نیل با قیافه ی جدی تری نگاهش کرد. مثل نگاهی که راب بهش انداخت. کوچیکش کرد.
"چون دوست-"

"نه هری ما دوست نیستیم چرا نمیفهمی! من هیچوقت دوستت نبودم تو هیچوقت دوستم نبودی چون تو نمیفهمی! توی لنتی خیلی چیزارو نمیفهمی"صدای نیا ازونی‌که فکر میکرد بلندتر شده بود. خون توی گونه هاش جریان داشت و هری اینو درک نمیکرد.

"چیو باید بفهمم؟ چرا نمیگی؟ "نیل بازم خنده ی هیستریکی کرد و به جایی غیر از چشمای هری خیره شد.

"هیچی.... میدونی چیه"صدای ضعیفش به زور شنیده میشد"تو و دیلن واقعا زوجه خوبی میشید" کیفشو بازم روی شونش جابه جا کرد و دستشو روی دستگیره برد

"صبر کن ..." هری ناخودآگاه حس کرد باید جلوشو بگیره ؛ اگه نمیگرفت.... نیل برنمیگشت . اینو میدونست و نمیخواست اتفاق بیوفته. ولی اگه نیل مثل فلین پسش میزد چی؟ نیل براش مهم بود ولی اگه اونم میرفت چی؟

"نیل تو بهم حسی داری؟" بهش نزدیک تر شد و هودیه سبز رنگشو مچاله کرد.نیل برنگشت ؛ فقط خشکش زد.

"فراموشش کن" سرشو انداخت پایین و روی باز کردن در بیشتر پافشاری کرد.

"نیل صبر کن" ولی هری درو بست و نیل سعی کرد دستشو ازاد کنه.

"هری خواهشا دستتو بکش"حالا نیل به در تکیه داده بود و پایینو نگاه میکرد. هری قیافه ی بچگونه شو دوست داشت. مخصوصا وقتی میخندید و چشماش تقریبا معلوم‌ نمیشد.

هری دستشو رها نکرد و توی اون فاصله ی کم بهش خیره شد."به من نگاه کن"

فکر نمیکرد نیل به حرفش گوش کنه ولی خیلی غیر منتظره سرشو گرفت بالا و نگاش کرد‌. با چشمای باز و جسورانه نگاهش کرد ولی هنوز خونه توی گونه هاش لوش میدادن."حرفتو بزن . دارم نگات میکنم"
حس عجیبی بود ؛ اینکه به چشمای ینفر نگاه کنی و خودتو توشون ببینی. اینکه دنبال چیزی بیشتر از خودت باشی و پیداش نکنی ؛ این حتی غم انگیز بود.

"من..."هری آبه دهنشو قورت داد. جسارته چند ثانیه پیشش از بین رفته بود. نیل سرشو به در تکیه داد و منتظر بود .

دست های هری هنوزم‌گوشه ی استینه سبزه نیلو گرفته بودن ؛ رفته رفته دستاشو ول کرد .

باید یچیزی میگفت ؛ یکاری میکرد

یکاری میکرد که نیل ترکش نکنه.

"تو چ-"صدای نیل با گرمای لبای هری خفه شد . دستشو روی بازوی هری گذاشت و فشارش داد و هری همچنان استینشو گرفته بود. انگار اگه ولش میکرد همه چیز بهم میریخت.

نیل دلش نمیخواست واکنشی نشون بده ؛ ولی دوستش داشت. ضربانی که توی لبای هری حس میکردو دوست داشت؛ اظطرابشو دوست داشت ؛ جسارتشو دوست داشت .

پس ادامه داد و محکمتر بوسیدش ؛ با اینکه هردوشون نمیدونستن بعد ازین قراره چی بشه.

قرار بود چی بشه؟

les corps (Lgbt+)Where stories live. Discover now