نه|ژنتیکی

90 16 7
                                    

اونروز هری دوبار رونده شد ؛ یبار از خودش ، و یبارم از طرفه نیل.

بعد ازینکه نیل بهش گفت "برو گمشو " ناراحت بود ولی از حرفی که زده بود پشیمون نبود. حقیقت داشت؛ نیل یکی از معدود چیزهایی بود که هریو هری نگه میداشت.و هری درک نمیکرد که چرا نیل ازین حرف ناراحت شده بود‌ . نیل تقریبا همیشه خوب بود..؟

هری قدم زد ، آخر خسته شد و هیچی حس نکرد‌.
مامان هنوز خونه نبود ؛ گفته بود شاید چندروز نباشه چون میره پیشه 'دوستش'
البته دوستش همون لوییز بود . هری به این هم تقریبا حسی نداشت. بنظرش این اصلا بد نبود ؛ تا موقعی که صدای خودشو توی مغزش میشنید و فکر میکرد ؛ نیازی به احساس کردن نداشت.
تا وقتی هنوز هم به دیلن احساس داشت ؛ جای نگرانی نبود.

اون روز با خوابیدن روی تخت و زل زدن به سقف سپری شد.

***





"پ-پروژه؟" صدای خنده ی دیلن از پشت تلفن شنیده شد ؛ این باعث شد قلب هری آب بشه .
شایدم باعث شد قلبش بیاد توی دهنش چون محکم قورتش داد‌.

"پس فردا توی کتابخونه میبینمت؟ با یکی از دوستامم اشکالی نداره که؟ بنظر بچه ی باهوشی میای بیا زودتر تمومش کنیم. "

هری اول اخم کرد ؛ ولی بعدش به این فکر کرد که همین شانسم گیرش نمیومد . پس دوباره خوشحال شد و ذهنشو از دوست دیلن پاک کرد
"اوه باشه ؛ حتما ...میبینمت"

"راستی چرا انقدر زود رفتی؟ مربی کلی بهت بد و بیراه گفت . پاهات هنوزم‌درد میکنه؟" هری لبخند زد. تقریبا سرخ شد ؛ احساس یه دختر روستایی خجالتی رو داشت که برای اولین بار با جنس مخالفش حرف میزد.

" خوبم دیلن ممنون که پرسیدی. اره یکم درد داشتم مجبور شدم" صدای هری از پشته تلفن خیلی بم بنظر میرسید. برعکس دیلن صدای بچه های دوساله رو داشت....گرچه در واقعیت هری بچه بود و دیلن ... خب بگذریم.

وقتی تلفن قطع شد ؛ تنفس هریم چند ثانیه قطع شد. انگار نفس هاشو با دیلن تنظیم کرده بود‌‌.


***

صبح توی راه مدرسه هری نیل رو ندید ؛ بعدا شنید نیل دیروزم وقتی هری گم شد رفته بود.

هری سر کلاس ریاضی به جای خالیش زل زد ؛ انقد ازش ناراحت بود؟

بحرحال ناراحتیش دوام ‌نمیوورد و باید آشتی میکردن. ولی این افکارم زیاد طول نکشید . چون دیلن با لبخنده همیشگیش اومد سمتش‌.. اون صحنه تا وقتی مطلوب بود که موجوده مونثه پشتش ظاهر نشده بود.

"هی هز چطوری پسر؟"
هری با شنیدنه هز نگاهشو از دختر برگردوند و با چشمای گرد شده دیلنو نگاه کرد. دختر بازم مانع شد و با خنده ی مصنوعی خودشو معرفی کرد .
'اوه "فیبی" چقدر شبیه دخترایی هستی که دیلن هر پنجشنبه به خونش میبره.' این فکره تقریبا بی رحمش باعث شد پوزخند بزنه .

دیلن فرمانه حرکتو صادر کرد و هری پشت اونا - تقریبا مثل کسی که سعی میکنه وارد فضای کوچیک و خالیه بین دونفر بشه ولی نافرجام میمونه- حرکت کرد‌. رگ گردن دیلن وقتی سرشو میچرخوند و با فیبی حرف میزد مشخص تر میشد‌ .

هری توی مدتی که توی کتابخونه نشسته بودن دوست داشت فرض کنه فیبی اونجا نیست. ولی نادیده گرفتن اون رنگ زرد موهاش هم سخت بود‌.
بعضی اوقات وقتی یواشکی اینکارو میکرد دیلن سرش پایین بود؛ ولی یهو مثل مجسمه مکث میکرد . باعث میشد هری فکر کنه لو رفته و برگرده سرکارش‌

همین موقع ها بود که نیل هم اومد توی کتابخونه ؛ توی اون سکوت فقط هری متوجه صدای قدماش شد و از دور براش دست تکون داد ؛ چون انگار داشت دنبال کسی میگشت و کی بجز هری؟

ولی بازم دستش توی هوا خشک شد چون نیل نگاه سردی بهش انداخت و به سمت ینفر دیگه لبخند زد‌.
دیلن دست خشک شده ی هری رو دید و ازش پرسید با کی دست تکون میده ؛ و هری خیلی اروم جواب داد " هیچکس"

نیل با راب گوشه ی کتابخونه ایستاده بودن و نیل میخندید. همه چیز وقتی بدتر شد که هری یادش افتاد راب یه پسره هیکلی و عوضیه . و اینکه راب به دیوار تکیه داده و پشت گوشه نیلو لمس میکنه.

این داغی توی صورت هری کاملا بی معنی بود .
بخاطر حسادت بود ؛ یا دوستی
نمیدونست.
فقط عصبانی بود.

ولی کاری نکرد.


les corps (Lgbt+)Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang