بچه ها پارت قبل پاک شد و کلا اونو فراموش کنید این پارت جدیده و چپتر ۴ ....ببخشید...
|تور تبلیغاتی |
Zayn POV
سريع دوش گرفتم و يه تيپ تقريبا اسپرت زدم يه جين مشكي يه تيشرت سفيد با يه كت چرم مشكي
ادكلن هميشگيمو هم زدم موهامو هم با دست يكم دادم به سمت بالا
يه چشمك تو آيينه به خودم زدمو راه افتادم
دم در هتل يه تاکسی گرفتميكم اظطراب داشتم بالاخره اخرين پروندم بودو يه ريسك بزرگ داشت
توي راه داشتم به اين فكر ميكردم كه حالا وارد پروژه هم بشم چجوري بهش نزديك بشم ؟ذهنم درگير همين بود كه راننده گفت رسيديم
باز همون ساختمون كه همش مال اون پسر بچه بود
باز نفرت كل وجودمو گرفتوارد كه شدم يه سري دختر دور هم جمع شده بودن نگاهشون که به من افتاد با ذوق شروع کردن به یه چیزایی گفتن
با غرور رفتم توي آسانسور
وقتی رسيدم منشي با ديدنم بلند شد و كلي تحويلم گرفت
اميليا: اوه سلام آقاي ماليك ببخشيد واسه اون اشتباه واقعا عذرمیخوام
با يه سرتكون دادن حرفشو قطع كردم
نميدونم چرا اينقدر جدي بودم ،ولی هیچ دلیلی برای نشون دادن رفتار دیگه ای از خودم نمیدیدم
اميليا :آقای پين منتظرتونن
تا دم در اتاق راهنماييم كردو بعد رفت
تقه ای به در زدم ولي كسي جواب نداد درو باز كردم همونجا جوري كه يكم معلوم باشم وايسادم
سرشو تكون داد به معني اينكه برم داخل
داشت با تلفن صحبت ميكرد
اخماش توهم بودليام :ولي ما هنوز آمادگي نداريم ما تازه بازيگرارو انتخاب كرديم
...لیام : اين برنامه ريزي يهويي شما آخر پروژه مارو خراب ميكنه
با خشم تلفنو گزاشت سر جاش
بله ديگه يه همچين آقازاده اي بايدم ناراحت بشه وقتی همچی اونجور که میخواسته پیش نرفتهو دقيقا همينطوري بايد با خشم صحبت كنه وقتی همه زير دستشن
تو فكر بودم كه بلند شد يه نگاه به من کرد
YOU ARE READING
Unfelling |ziam|
Fanfiction_زین به نفعته تسلیم شی وگرنه شلیک میکنم ... +تو این کارو نمیکنی لیام.... ما تفنگارو به سمت هم نشونه گرفتيم اره ما قلبامون براي هم ميتپيد ولي تفنگارو به سمت هم نشونه گرفتيم صدای شلیک بلند شد سکوت همه جارو فرا گرفت ... خون ريخت رو زمين... لبخند زدم...