سلام عیدتون مبارک 🎈😻قبل هرچیزی اگه میتونید اهنگه impossible رو پلی کنید یا هر اهنگی ک بنظرتون ب این چپتر میاد😐
کامنت و ووت یادتون نرههه که واقعا اگه یادتون بره منم یادم میره دگ کلا اپ کنم 😂
چپتر بسی طولانی هم هست :||کابوس |
کالووس: میخوام ببینم چه حسی داره زین تو همیشه فکر میکردی برنده ای ولی اینبار سرنوشت چیزه دیگه ای رو میخواد بهت نشون بده ...
لیام : زین کجا میری ؟
لیام با لبخند گفت لبخندی که از وقتی به احساساتشون اعتراف کرده بودن از روی لبش پاک نشده بود
زین : الان الان بر میگردم همینجا وایسا
زین در حالی که عقب عقب میرفت رو به لیام گفت و سریع برگشت و رفت
لیام شونه ای بالا انداخت و روی تیکه ای سنگ نشست و به دیوار پشتش تکیه داد و به این فکر کرد که از این به بعد قراره چه روزایی رو با زین بگذرونه
زین با قدم های بلند خودشو به اون دکه ی سر کوچه رسوند خوب میدونست که لیام عاشق بستنیه شکلاتیه و خودشم دوست داشت تجربش کنه تو اون هوای سرد واقعا از نظرش خیلی میچسبید
زین : دوتا بستنی شکلاتی
زین گفت و با لبخند به سمتی که لیام نشسته بود نگاه کرد گرچه چون فاصله زیاد بود لیام دیده نمیشد
_ بفرمایید
زین بستنی های قیفی رو گرفت و خواست دوباره بدووه اما نگاهی به بستنی های تو دستش کرد از هول بودن خودش به خنده افتاد
در حالی که سرش پایین بود و قسمتی از بستنیش که در حال اب شدن بود و لیس میزد به سمتی میرفت که لیام نشسته بود
زین : میدونی خوردنه یه بستنی شکلاتی توی هوای سرد خیلی میچسبه اونم وقتی که ...
حرفش نصفه موند وقتی دید لیام اونجا نیست
زین : هی لیام کجا رفتی
نگاهی به دور و ورش کرد اما لیام نبود کوچه ی پشتی کلاب خالی بود و و تنهاه صدایی که میپیچید صدای موزیکای نامفهوم داخله کلاب بود
حس میکرد قلبش تند تند میزنه یه حسه بد به جونش اوفتاده بود و اون هنوز منشعشو نمیدونست
باد سردی میوزید و برگ های پاییزی روی زمین بالا و پایین میشدن
خواست بره داخل کلاب که نگاهش روی تیکه ی سنگ گوشه ی دیوار ثابت موند دقیقا همونجایی که لیام ایستاده بود
YOU ARE READING
Unfelling |ziam|
Fanfiction_زین به نفعته تسلیم شی وگرنه شلیک میکنم ... +تو این کارو نمیکنی لیام.... ما تفنگارو به سمت هم نشونه گرفتيم اره ما قلبامون براي هم ميتپيد ولي تفنگارو به سمت هم نشونه گرفتيم صدای شلیک بلند شد سکوت همه جارو فرا گرفت ... خون ريخت رو زمين... لبخند زدم...