▪15▪

1.6K 230 83
                                    

| حسادت |

لیام:خدای من این تویی؟

از جام بلند شدم و دستامو باز کردم

خندید و خودشو تو بغلم انداخت

لیام:چقدر بزرگ شدی !

جک:و تو چقدر هات تر شدی

دستمو رو بازو هاش گذاشتم و از خودم جداش کردم

لیام:درست تموم شد ؟الان دیگه باید یه مهندس باشی

جک:آره تموم شد مهندس جک هارون

خندیدم و دوباره بغلش کردم باورم نمیشد این پسر اینقدر تغیر کرده باشه

با صدای سرفه ی زین به طرفش برگشتیم

اخم کرده بود و دست به سینه به در تکیه داده بود ....!

جک:اوه بیخشید متوجه شما نشدم ....شما؟

لبخندی زدم و به طرف زین رفتم

لیام:مدل شرکت و البته دوست صمیمی ما زین

جک دستشو جلو برد

زین:جک هارون دوست قدیمی لیام و بقیه بچه ها

گفت و لبخندی به پهنای صورتش زد

زین: خوشبختم

در تمام مدت اخم رو صورتش بود و من نمیدونم یهو از چی ناراحت شد....!

Third POV

نمیدونست باید اسمشو چی بزاره فقط اینو میدونست که تنها چیزی که میخواد مرگه اون پسره ی لعنتیه
باید به کالووس زنگ میزد و میگفت ترتیب این پسره رو بده ؟

سرشو رو بالشت فشار داد و به طرف لیام برگشت ....اون پسر تازه از خواب بیدار شده بود و الان مثل کسایی که از سفر طولانی ای برشتن و خستن غرق خواب بود ....
اگه لیامم اون پسره رو دوست داشته باشه چی ؟
پوف کلافه ای کشید و سعی کرد فقط بخوابه .....
حقیقتا خودشم از افکار درهمش کلافه شده بود ....اما لعنت به این افکار بی پروا که هیچ راه فراری ازشون نیست....

....

چارلی : نظرتون درمود امشب چیه به افتخار اومدن جک بریم کلابی چیزی؟

هری بشکنی زد و با ذوق گفت

هری: یه کلاب نزدیک کولو سئوم هست عالیه

Unfelling |ziam|Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora