|دنیای ستاره ای خیالات |
کریست: اون داره کارشو درست انجام میده
کالوووس: وقت زیادی نداره من تورو اونجا فرستادم که کمکش کنی کریست
کریست: اوه بله من در جریان عشق شما به اون هستم
کالووس: تو زیاد حرف میزنی و این خوب نیست
....
کریست: وقت زیادی نداره ؟ بیخیال اون هنوز 12 روز وقت داره
.....
کمربندشو بست و دستشو رو فرمون گذاشت و قبل از اینکه حرکت کنه رو به زین پرسیدلیام : مطمعنی اون از اسباب بازی خوشش نمیاد
سری تکون داد و با یاد اوری اون پسر لبخندی رو لبش نقش بست
زین : اون فرق داره ...با بقیه بچه ها فرق داره ....خودشو محدود نمیکنه ...دنیای خیالات و ارزو ها و توهماته غیر واقعی ...چرا وقت خودشو صرف چیزایی کنه که فقط منجر به تلف کردن وقتش میشن ....با عروسک هایی حرف بزنه که هیچ وقت قرار نیست جوابی ازشون بشنوه ... یه روزی بفهمه که فریب خورده از تموم توهماتش ....دنیای بچه ها همش خیالبافی و توهماته
لیام : من قوه ی تخیل بچه هارو دوست دارم ....وقتی با تخیلاتشون میتونن از هیاهوی این دنیای دودی حتی برای مدت کوتاهیی دوری کنن ...نمیتونم دنیای بچه ها و بچگی رو بدون خیالپردازی های شیرین تصور کنم ....! به نظر میاد تو خیلی از خیال پردازی خوشت نمیاد
زین:نه خوشم نمیاد ....خودتو غرق دنیای رویاییت میکنی وقتتو تلف میکنی و یهو به خودت میای میبنی که چقدر تهی هستی ...ته خیالبافی هیچی نداره فقط وقت ادمو تلف میکنه ...وگرنه منم ادم خیالبافی بودم
لیام نیم نگاهی به زین کرد و با لحن مهربونی گفت
لیام : میتونی یکمشو بهم بگی ...من هیچی از تو نمیدونم ...خیالات ادما میتونن بخشی از شخصیت درونشونو نشون بدن ...چون اونا چیزایی هستن که ادما همیشه میخوان باشن و اما نمیتونن چون فقط محدودش میکنن به همون دنیا
زین : شایدم چون مال همون دنیان ...چون رسیدن بهش غیر ممکنه ....خیالبافی یه زندگی اروم ...بدون دقدقه ... بدون ترس ...یه پس معمولی که کنار کسی که عاشقشه زندگی میکنه ...اون ازاده....ازاد به انجام هرکاری ....ادمای کثیف وجود ندارن ...دنیا دودی نیست ...هر روز با کسی که عاشقشه میره لب ساحل روی یه تیکه سنگ میشینه و سرشو رو ی شونه ی همسرش میزاره ...چشماشو میبنده و به صدای جوش خروش دریا گوش میکنه صدای برخورد موج های دریا به سخره ها ....میشنوه صدای بچه ای که در حالی که با ذوق میدوه اسممشو صدا میزنه و میخواد که همبازی بازی هاش بشه ....اونا عاشق همن هیچ کسم سر راهشون نیست ...قلعه ی شنیشونو درست میکنن و درحالی که به ستاره های چشمک زن نگاه میکنن شبشونو تموم میکنن
KAMU SEDANG MEMBACA
Unfelling |ziam|
Fiksi Penggemar_زین به نفعته تسلیم شی وگرنه شلیک میکنم ... +تو این کارو نمیکنی لیام.... ما تفنگارو به سمت هم نشونه گرفتيم اره ما قلبامون براي هم ميتپيد ولي تفنگارو به سمت هم نشونه گرفتيم صدای شلیک بلند شد سکوت همه جارو فرا گرفت ... خون ريخت رو زمين... لبخند زدم...