خب بازم ببخشید برای بد قولیم 😬😂کلا خیلی بد قول شدم :|...کامنتو بترکونیدااا من دنبال یه بهونم برم نیام 😐😂
کلا من رو دوست داشته باشید😂😂🌊
|نه اون لیام پین نیست |
صدای شلیک گلوله پیچید
همه با بهت به اون صحنه نگاه میکردن هیچ کس توان نفس کشیدن هم نداشتلیام دست لرزونشو پایین اورد و تفنگ به ارومی روی زمین افتاد
سکوت همه جارو فرا گرفته بود ...
اب دهنشو به سختی قورت داد به جسم بی جونه زین نگاه کرد
چشمای طلاییش بسته بودن ...مژه های بهم چسبیدش روی گونه های قرمزش ...موهای اشفتش ...
لیام حس کرد قلبش برای چند ثانیه ایستاد
و این صدای امبولانس بود که باعث شکستن اون صدای کرکننده ی سکوت شدمعلومه که پلیس از قبل به اونا خبر داده بودن
پلیسا به سرعت محوطه رو برسی میکردن تا کسی که مجر به این اتفاق شده بود رو دستگیر کنن ولی دیگه دیر بود
دستشو به نشانه ی احترام روی سینش گذاشت
و زمزمه کرد
_ مامورت اول انجام شد ...حالا باید برم برای اجرای نقشه ی دوم...زین مالیک
...تو باید با زجر بمیری نه به این راحتیلیام هنوز مات و مبهوت به صحنه ی جلوش نگاه میکرد و اروم پلک میزد
زینو روی برانکارد گذاشتن و مشغول وصل کردن اون ماسکای اکسیژن شدن
لیام بی توجه به بقیه به سمت برانکارد رفت ...هیچ درکی از اطرافش نداشت ....هیچ چیز جز زینو نمیدید...لیام گفتنای مایکلو نمیشنید ...فقط وفقط زینو میدید ...زینه بی جونه روی برانکارد ...
زینو توی امبولانس گذاشتن لیام بالا سرش ایستاد و با صدای ارومی که به سختی شنیده میشد گفت
لیام: بلند شو
ولی چشمای طلایی اون پسر هنوز بسته بود
لیام: بلند شو ....بهت میگم بلند شو ...زدی زندگیمو نابود کردی ...حالا الان اینجوری خوابیدی ...میخوای خودتو به موش مردگی بزنی اره ؟ بلند شو و بخند و بگو همه ی اینا یه بازی بوده ....
چشم طلایی حق نداری بیشتر از این بدبختم کنی ...چشماتو باز میکنی باشه ؟
YOU ARE READING
Unfelling |ziam|
Fanfiction_زین به نفعته تسلیم شی وگرنه شلیک میکنم ... +تو این کارو نمیکنی لیام.... ما تفنگارو به سمت هم نشونه گرفتيم اره ما قلبامون براي هم ميتپيد ولي تفنگارو به سمت هم نشونه گرفتيم صدای شلیک بلند شد سکوت همه جارو فرا گرفت ... خون ريخت رو زمين... لبخند زدم...