▪7▪

1.8K 259 161
                                    

|فواره ی عشاق|

Zayn POV

از خواب بلند شدم

ساعتو نگاه كردم ٧ صبح بود نگاهم رفت سمت لیام که بادیدنش خندم گرفت

افتاده بود روي زمينو دهنش باز بود

جلوي خندمو گرفتم...عادت هميشگيم دوش گرفتن اول صبح بود رفتم دوش گرفتم وقتي برگشتم

ديدم لیام هم بيدار شده و داشت لباس ميپوشيد

همونجوري كه روش طرف آينه بود گفت

لیام : صبح بخير زین

زین:صبح تو هم بخیر

به طرفم برگشت که با ديدن من چشاش گِرد شد

يه نگاه به خودم كردمو ديدم كه بالاتنم لخته و فقط یه حوله دورمه

لبخند زدمو رفتم سمت چمدونم سعي كردم رفتارم عادي باشه

اونم حواسشو جمع كرد به لباس پوشيدنش

به سمت در رفت و بدون اینکه نگام کنه گفت

لیام : برای صبحانه میرم پایین بچه ها همه پایینن کارت تموم شد بیا

باشه ای گفتم و
لباسامو پوشيدم و رفتم پايين همه صبحونمونو خورديم كه اون دوتا پسر اومدن

اوه اونا هميشه لباساشونو باهم ست ميكردن
هري بافت آبي اسموني پوشيده بودو با لبخند چال روي گونشو به رخمون ميكشيد

لويي هم بافت سبز رنگ پوشيده بودو محو لبخند هري بود

از رابطشون خيلي ميگذشت ولي عشق اونا انگار خيلي تازه بود

با صداي بقيه كه داشتن دعوا ميكردن كه كجا بريم به خودم اومدم

ديدم همه نگاها سمت منه كه هري گفت رأي زين تعيين كنندست منم با پي بردن به موضوع فواره تروي رو انتخاب كردم

....
اوه اينجا خيلي خوشگل تر از اونيه كه فكرشو ميكردم

واقعا عالي بود خصوصا اينكه ميگفتن به چشمه آرزوها معروفه كل راهو داشتيم راجب اينجا حرف ميزديم و هركس از اطلاعاتش چيزيو ميگفت

نفهميدم كي كنار اون فواره خوشگل رسيدمو كي خم شدم تا آب اون فواره رو لمس كردم

هري: من اولين بار لوييو اينجا آرزو كردم

سرمو بالا اوردم ديدم با لبخند نگام ميكنه لبخند زدم

Unfelling |ziam|Where stories live. Discover now