▪32▪

3.8K 279 223
                                    

|فرار|

شرل: اینا واقعن حرفایین که زد؟ تو میتونی زینو فراری بدی

شرل با هیجان گفت و خودشو رو مبل جلو کشید

نایل اما در سکوت به لیام خیره شده بود...اون خیلیم هیجان زده و خوشحال نبود ...چیزی این وسط وجود داشت

نایل: و در ازاش ازت چی خواست ؟

لیام سرشو پایین انداخت و کمی روی صندلیش جا به جا شد

لیام : هیچی

شرل چشماشو ریز کرد

شرل: دروغ نگو همین دیروز کتاب شو خوندم

نگاه نایل و لیام به سمت شرل برگشت

شرل: ها ؟ نوشته بود کسایی که دروغ میگن اگه جاییی نشسته باشن سر جاشون زیاد تکون میخورن صداشون تغیر میکنه یه جاییشونو میخارونن

شرل توضیح میداد لیام پوکر تر و نایل بیشتر تا مرز انفجار میرفت

نایل: امم شرل عزیزم

شرل: هوم؟

نایل لبخندی زد و در حالی که با ابرو هاش خط و نشون میکشید گفت
نایل: میشه بری و یه شامی درست کنی لیام خیلی گشنشه

شرل: خیلی خب بگو میخوای دکم کنی این کارا چیه ....میرم اما بدون لیام داره دروغ میگه چطور پلیسی هستی تو

شرل گفت دستشو تو هوا تکون داد و به سمت اشپزخونه رفت

نایل نفسشو با صدا بیرون داد و به سمت لیام برگشت

نایل: چی خواست ؟ خودت گفتی میری تا هرچی میگه انجام بدی ؟ توقع نداری که باور کنم یهو نظرش همینطوری الکی بر میگرده و راضی میشه

لب پایینشو جوید

لیام: نه ...همینطوری نبود ....چیزی ازم خواست و من قبول کردم

نایل : خیلی خب چی خواست ؟

نایل کلافه گفت

لیام : ازدواج با دختر وزیر ایتالیا و اینکه قبول کنم جانشینش بشم

گفت از جاش بلند شد و به سمت پنجره ی بزرگ پذیرایی رفت و سیگارشو روشن کرد

نایل با چشم های گرد شده نگاش کرد

متعجب پرسید

Has llegado al final de las partes publicadas.

⏰ Última actualización: May 29, 2021 ⏰

¡Añade esta historia a tu biblioteca para recibir notificaciones sobre nuevas partes!

Unfelling |ziam|Donde viven las historias. Descúbrelo ahora