سلام این پارتو واقعا تند تند نوشتمم
امتحانا شروع شدن 😭وقت نیست
خوابم میاد😐حتما ولی کامنتای چپتر قبلو جواب میدم خیلی خوبید خیلی😭💖💜کامنت و ووت یادتون نرهههه💜🌟
|عدالت |
_________
چارلی مات به مایکل نگاه میکرد وباورش نمیشد تمام این کارارو زین کرده بود ....اون پسر مظلومه و دوست داشتنی ...چطور ممکنه
چارلی: باورم نمیشه
مایکل سری تکون داد و با جدیت گفت
مایکل: ادما چیزی که نشون میدن نیستن ...زین ادمه عوضی ای بود...ادمی با ظاهری زیبا اما از درون ...سیاه تر از اون چیزی که فکرشو کنی
لویی هوفی کشید و گفت
لویی: خیلی از ادما بعضی وقتا مجبور میشن به انجام بعضی کارا
هری که حالا قطرات اشک گونه هاشو خیس کرده بودن اروم گفت
هری: هرچی که باشه هر کاری یه مجازاتی داره و و بعدش تمام ...ما این ماجرا رو از زبون زین نشنیدیم پس حق نداریم درموردش قضاوت کنیم
مایکل چشماشو گرد کرد و ناباور با صدای تغریبا بلند گفت
مایکل: واقعا هری ؟ دارم بهت میگم اون به هممون خیانت کرده ...دروغ گفته میخواسته لیامو بکشه ...چطور میتونی به حرفای چنین ادمی اعتماد کنید ؟ چطور میتونید ازش دفاع کنید
پوزخند زد و ادامه داد
مایکل: مسخرس
لویی: خودت داری میگی میخواسته ...ولی این کارو انجام نداده ...نه تو اونجا بودی نه من ...زین تو کماست ...کسیم نمیتونه از لیام بپرسه که اونجا چی اتفاق اتاده ...پس بهتره هیچ تصمیمی نگیریم
چارلی پوفی کشید و گفت
چارلی : نمیدونم چرا ولی دلم برای زین میسوزه .
مایکل با حرص گفت
مایکل: چی میگید شماها؟ دلتون برای اون عوضی میسوزه ...لیامو دیدید ؟ شکسته ،نابود شده ...جوابه تمام اعتماد و خوبیاش شده یه اعصاب داغون و یه دله شکسته و این همه برای این تور تلاش کرده بود اما حالا همش بهم خورده ...شما لیامو ندیدید ...اره ندیدید اگر دیده بودید این چرتو پرتارو نمیگفتید و طرفداری اون عوضیه ی دورو رو نمیکردید
YOU ARE READING
Unfelling |ziam|
Fanfiction_زین به نفعته تسلیم شی وگرنه شلیک میکنم ... +تو این کارو نمیکنی لیام.... ما تفنگارو به سمت هم نشونه گرفتيم اره ما قلبامون براي هم ميتپيد ولي تفنگارو به سمت هم نشونه گرفتيم صدای شلیک بلند شد سکوت همه جارو فرا گرفت ... خون ريخت رو زمين... لبخند زدم...