7

1.1K 126 6
                                    

"ربکا ببین سی و بعد دستت رو براز رو کلید دو"

"چشم مامان..."

"حالا شد"

از خواب پریدم ولی کاش هیچوقت بیدار نمیشدم مامانم داشت تو خواب با من پیانو تمرین میکرد آه کشیدم به بیرون نگاه کردم همه جا تاریک بود ساعت ۳ صبحه سرم رو گذاشتم رو بالش چشمام رو بستم کاش دوباره خواب مامانم رو ببینم
کاش!
داشت خوابم میبرد که صدای پیانو زدن رو از پایین شنیدم البته بهتر بگم بیشتر شبی صدای دست زدن به کلیداش بود تا زدن یه قطعه بیخیال شاید حتما بابام بود توجهی نکردم چشمام رو بستم ایندفعه دیگه صدای پیانو زدن بازم اومد با این تفاوت که اینبار صدا با ریتم بود درست مثل صدای قطعه ای که داشتم با مامانم تمرین میکردم بلند شدم دختر خیالاتی! نه !!
این یه خواب نیست من کاملا بیدارم مطمئنم یکی داره اون پایین پیانو میزنه بدنم لرزید من دیوونه شدم؟ اینجا چه خبره؟ از اتاق اومدم بیرون خودم رو آماده هرچیزی پشت پیانو کردم
روح، جن..
پاهام برای برگشتن تقلا میکردن نمیتونم بگم نمیترسم این وحشتناکه!! از بالای پله ها پایین رو نگاه کردم ولی دیگه هیچ خبری از صدای پیانو و کسی که پشت پیانو باشه نبود!
لعنتی ربکا بیدار شو!! این فقط یه کابوسه!!!
برگشتم تو اتاقم نشستم رو تخت تکیه دادم به دیوار زانوهام رو بغل کردم دوباره...
دوباره صدای پیانو اومد اینبار یه قطعه دیگه بود
این چه کابوسیه؟!
سرم رو به چپ و راست تکون دادم بلند شدم خیلی محکم در اتاقم رو باز کردم نمیدونم این چه حسیه ترس؟ وحشت؟ خشم؟ عصبانیت؟
یا شایدم مخلوطی از همشون بدو بدو رفتم طبقه پایین صدای پیانو قطع شد نه کسی پشت پیانو بود نه صدایی

"ای-ن یعن-ی چ-ی؟؟ چی...رو میخ-وای ثابت کنی؟"

با داد گفتم افتادم رو زمین ترسیدم خیلی! خوابیدم رو زمین زانوهام رو بغل کردم گریه میکردم تنها صدایی که شنیده میشد صدای هق هق های من بود
بابام بدو بدو از پله ها اومد پایین

"چی شده اینجا چی کار میکنی؟"

یعنی اون هیچ صدایی نشنیده؟

*راوی*

فقط و تنها قصدش از این کار دور کردن ربکا بود اون نمیدونست که ربکا با این کار عذاب میکشه ولی میدونه که بودن ربکا اینجا و نزدیک خون آشام ها خطرناکه میدونه که هیچوقت سارا دوست ربکا و بقیه نمیزارن ربکا نزدیک خون آشام ها بشه ولی ربکا همیشه دنبال همه چی میرفت با اینکه ربکا فکر میکنه هیچی تو اون جنگل نیست و حرف های سارا فقط خرافاته
ولی......
اینجا ساراست که میدونه چرا باید ربکا از اون جنگل دور بمونه
سارا همه چی رو میدونه
اون میدونه که دختری که قبلا تو خونه ربکا زندگی میکرد برای چی یهو غیب شده

MysteriousWhere stories live. Discover now