57

616 70 7
                                    

میدونم که باید برم ولی میخوام ربکا رو ببینم به تصویر خودم تو آینه خیره شدم ته ریش و موهای نامرتب زیاد قیافم جالب نبود بعد از اینکه از ربکا دور شدم دلیلی برای اینکه به خودم برسم ندارم
زندگی بی معنی تر از همیشه شده
درست مثل اون موقعی که لارا منو ترک کرد و برا همیشه رفت..نمیدونم الان کجاست..چی کار میکنه..چی میخوره..منو فراموش کرده؟
بس کن..بس کن اون رفته عشق واسه آدما هیچ اهمیتی نداره
اونا همدیگه رو دوست دارن
ولی بازم همو ناراحت میکنن قلب هم رو میشکونن بعدشم میگن معذرت!
یه لیوان رو بشکون بعد هی بگو معذرت میخواد لیوانه درست میشه؟
نه!
از کلبه جنگلی رفتم بیرون ۲ دقیقه بعد جلو خونه ربکا بودم معلوم بود که خوابه چون چراغ اتاقش خاموش بود
از درختا رفتم بالا پنجره اتاقش باز بود..مثل همیشه از رو درخت آروم پریدم رو لبه پنجره بعد رفتم تو  رو تختش بود پتو نکشیده بود یه دفترو بغل کرده بود نشستم کنارش تار موهایی که رو صورتش بود رو کنار زدم
نمیزارم هیچکش بهت آسیب برسونه..من حتی وقتی کنارت نیستم بازم مراقبتم بازم کنارت راه میرم به حرفات گوش میدم
کنارش دراز کشیدم آروم بغلش کردم کاش بشه همه چی متوقف بشه فقط منو تو باشیم بدون هیچ مانعی..
بدون هیچ خطری..
فقط منو تو..
این چیزه زیادیه؟؟
دستم رو کشیدم رو کمرش آروم دستم رو به شکل دایره وار حرکت میدادم پیشونیش رو بوسیدم دستم رو کشیدم رو لباش
یاد آخرین بوسه مون افتادم اگه مجبور نبودم هیچوقت ترکت نمیکردم
هیچوقت!
ولی مجبورم بخاطر خودت..بودنم اینجا جز دردسر هیچی نداره بودنم اینجا فقط باعث میشه عذاب بکشی
بعد از لارا فکر نمیکردم بازم عاشق بشم ولی حالا که میبینم ربکا تمام وجودم رو گرفته
از رو تخت بلند شدم ربکا ناله کرد برا یه لحظه فکر کردم که بیداره! خداروشکر که خواب بود
نشستم رو تخت دستش رو گرفتم تو دستم چقدر گرمه..
میتونم..میتونم کاری کنم که مجبور نباشم ترکش کنم میتونم زندگی رو برا هردومون راحت تر کنم
اگه تبدیلش کنم به یه خون آشام..دیگه هیچ مانعی بینمون نمیمونه!
دیگه لازم نیست که از ربکا دور بمونم
اگه به یه خون آشام تبدیل بشه نمیتونه به زندگی عادیش ادامه بده..
ولی اون دوستم داره..میدونم که دوسم داره پس..شاید بتونم این مانع رو بردارم
روش خم شدم سردی نفسام به گردنش میخورد زبونم رو کشیدم رو گردنش
میتونم صدای قلبش رو بشنوم صدایی که بنظرم حالا قشنگ ترین آهنگه
دلم میخواد بیدارش کنم بگم پاشو اینا فقط یه بازیه..
بیدارش کنم بگم این دنیا دیگه جایی برای منو تو نداره
دستش رو بگیرم تو دستم..محکم بغلش کنم..با عشق ببوسمش..
میتونم همه ی اینا رو باهاش تجربه کنم میتونم تاهمیشه کنارش باشم
تا همیشه پیشش باشم

"نمیدونم چطور عشقم رو بهت ثابت کنم..نمیدونم..تاحالا تو این دو راهی نمونده بودم.."

اگه من تبدیلش کنم و اون ازم متنفر بشه..
اگه بهش واقعیت رو بگم بازم از من متنفر میشه کاش همه چی رو میدونست کاش میدونست که...
ولی اون منو دوست داره!
من این مانع رو برمیدارم  دندونم رو روی پوست لطیفش کشیدم سرش رو یکم کج کردم تا جای بیشتری داشته باشم شاید باید خودش خودش رو باور داشته باشه نه من تبدیلش کنم...
گرمی اشکام رو روی گونه هام احساس کردم
من متاسفم..
من..من
من عاشقتم..
نمیتونم..من دوست دارم..بیشتر از خودم..بیشتر از هرکس دیگه ای..
ولی نمیتونم تورو مثل خودم کنم
نمیتونم تو رو به یه هیولا تبدیل کنم
من تورو دوست دارم چون یه فرشته ای..چون پاکی..
من نمیخوام به زندگیت یه پایان بد بدم
انقدر مغرور نیستم که بخوام این کارو باهات بکنم

"دوست دارم..متاسفم"

خیلی آروم بوسیدمش از پنجره رفتم بیرون
من همیشه کنارتم ربکا..همیشه!
همیشه..

******
اولش فکر کردید ربکا به یه خون آشام تبدیل شد؟:)) شوک بدی بود! معنی این چرت و پرت های هری رو بعدا میفهمید که چرا گفت کاش حقیقت رو میدونست

MysteriousWhere stories live. Discover now