28

840 94 10
                                    

"من نمیتونم بیام اصلا خوشم نمیاد اونا رو ببینم!"

"سارا بیخیال شو ما باید بریم به این مهمونی تو که نمیخوای بین اون همه خون آشام خودمم تنهایی برم؟؟!"

"هنوزم نمیفهمم چرا میخوای به اون مهمونی بری...لعنتی باشه..باشه من میام باهات"

سارا گفت محکم بغلش کردم میدونم که هیچوقت نمیزاره تنها برم پیش یه مشت خون آشام
به نظر کلافه میومد خودش رو انداخت رو تختم  رفتم سر کمد لباسم لابه لای لباسام دنبال یه چیز خوب میگشتم
آدرسی رو که هلن برام فرستاده بود رو باز کردم مهمونی امشب بود و خب چون من این اطراف رو خوب نمیشناسم هیچی از اون اسم خیابونا و کوچه های تو آدرس نفهمیدم
مطمئنم سارا میدونه کجاست
بیخیال آدرس شدم دوباره به کمد لباسم نگاه کردم چشمام رو یه لباس قفل شد آوردم از کمد بیرون یه لباس سفید با پارچه طرح دار قدش تا بالای زانوم هست لباس رو جلوم گرفتم وایستادم جلو آینه

سارا گفت محکم بغلش کردم میدونم که هیچوقت نمیزاره تنها برم پیش یه مشت خون آشامبه نظر کلافه میومد خودش رو انداخت رو تختم  رفتم سر کمد لباسم لابه لای لباسام دنبال یه چیز خوب میگشتم آدرسی رو که هلن برام فرستاده بود رو باز کردم مهمونی امشب بود و خب چون...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

↑لباس ربکا↑

"سارا؟!"

سرش رو از گوشیش بالا آورد به لباسم نگاه کرد

"عالیه..یه چیزیم داری من بپوشم؟؟! حوصله ی خونه رفتن ندارم"

لبخند زدم سرم رو تکون دادم
لباس رو گذاشتم رو تخت رفتم سمت کمد لباسم اولین لباسی که از کمد لباسم درآوردم یه لباس آبی روشن بود که تا بالای زانوش بود
خب...سارا خوشش نیومد! ولی لباس خوشگلی بود
لباس بعدی که در آوردم یه شلوار تنگ با تاب نیم تنه مشکی بود که اونم دوست نداشت
آه کشیدم دوباره گشتم فکر کنم این خوب باشه!
البته فکر کنم
هرچی باشه ما اینجا سارا بدقلق رو داریم!
لباسی که درآورده بودم یه لباس قرمز بود با بندهای نازک کوتاهه
مطمئنم تو تنش عالی میشه

"این چطوره؟!"

"خب..این..عالیه..فوقالعاده!"

"باشه..خوبه برو برو زودباش باید لباست رو بپوشی با کفش طلایی؟ یا مشکی؟؟"

من پرسیدم کفش طلایی و مشکیم رو نشون دادم

"طلایی"

↑لباس سارا↑

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

↑لباس سارا↑

سارا لباسش رو گرفت رفت تو حموم منم سریع لباس خودم رو پوشیدم یکم آرایش نسبتا ملایم کردم کفشام رو پوشیدم
موهام رو با اتو صاف کردم و برای اینکه صاف بمونه تافت زدم

"خوبه؟!"

برگشتم به سارا نگاه کردم
واو
محشر شده فقط یکم آرایش میخواد بعد از اون تکمیل میشه

"بیا اینجا باید آرایشت کنم!"

دستش رو گرفتم کشوندمش سمت میز آرایشم از یه سبک کلاسیک برای آرایشش استفاده کردم
چون پوستش سفیده واقعا بهش میاد

"لعنتی سارا من بهت حسودیم میشه"

خندیدیم کیف و همه چی رو برداشتیم رفتیم طبقه پایین یه داشت واسه بابام گذاشتم
از خونه زدیم بیرون

*مهمونی*

MysteriousWhere stories live. Discover now