56

645 66 16
                                    

*هری*
رفتم آشغال دونی جک خودم رو آماده همه چی کردم به هیچکس نگفتم که میرم پیش جک بنظرم خودم تنهایی از پسش برمیام..امیدوارم..
یه خونه نیمه ساز شده بود مخفی گاه جک رفتم تو خونه هیچکس اونجا نبود
منتظر این بودم که جک خودش رو نشون بده میدونم که اینجاست و منو تحت کنترل داره
کاری میکنم که هرروز آرزو مرگ بکنی

"آرزو مرگ؟ هه..خوش اومدی!"

برگشتم به جک نگاه کردم اومد سمتم دستش رو آورد جلو تا باهاش دست بدم بدون هیچ عکسالعملی بهش خیره شدم دستش رو انداخت

"راستی! دوست دخترت عالیه..میدونی خب اون از لارا بهتره!"

شون هاش رو انداخت بالا یقش رو گرفتم محکم کوبیدمش به دیوار هنوز اون لبخند مزخرف هنوز رو لبش بود به دیوار بیشتر فشارش دادم
معلومه که اون درد احساس نمیکنه!

"دیگه هیچوقت اسمش رو به زبون نمیاری!"

بلندش کردم بعد انداختمش رو زمین مثل یه کتلت رو زمین پخش شد بلند شد لباساش رو پاک کرد یه صندلی چوبی قدیمی وسط اون اتاق بود رفت روش نشست بهم خیره شد
جک همیشه غیرقابل کنترل بود من بهتر از هرکسی اونو میشناسم
مثل یه مار میمونه ثانیه هارو تلف نمیکنه تا زهرش رو خالی کنه

"میدونی همه یه نقطه ضعفی داریم..همه! نقطه ضعفه تو..ربکائه!..و این.."

با پام کوبیدم رو صندلی ولی قبل از اینکه صندلی بیافته زمین جک بلند شد از پشت افتاد رو کمرم برا همین افتادم رو زمین بلند شد رو کمرم وایستاد
لعنتی!

"میدونی اون دخترک دیوونه هر روز برات نامه مینویسه..هرروز میره جنگل تا شاید تو رو پیدا کنه.."

خیلی سریع از فرصت استفاده کردم بلند شدم با کمر افتاد رو زمین پشتش وایستادم شونه هاش رو گرفتم از رو زمین بلندش کردم با پام محکم کوبیدم تو کمرش دوباره..دوباره..انقدر ادامه دادم تا از درد دولا شد رفتم جلوش وایستادم بهش خیره شدم

"هری..من برا یه چیز اینجام اونم انتقامه!"

به سمتم حمله کرد محکم کوبیدم به دیوار انقدر محکم که دیوار ترک خورد
دستاش رو روی گلوم نگه داشت

"نمیدونم چرا تا الان ربکا یه آدم مونده واقعا چطور تونستی خودت رو کنترل کنی؟ اون واقعا به نظر شیرین میاد (منظورش خونه:))"

با پام کوبیدم به پاش محکمتر گردنم رو فشار داد سعی کرد گردنم رو با دستاش بشکونه
نمیزارم موفق شی
با دستم حولش دادم رو زمین افتاد رو زمین دستم رو کشیدم رو گردنم یا الان یا هیچوقت!
نشستم روش گردنش رو گرفتم
متاسفم پسر
مادوتا یه زمانی فقط همو داشتیم ولی حالا از هم خیلی دوریم
خداحافظ جک!
.
.
*ربکا*

دفترم رو باز کردم این نمیدونم چندمین نامه ای هست که دارم برا هری مینویسم

هری..عزیزم امیدوارم حالت خوب باشه
سارا هیچی بهم نمیگه..فقط درباره جک بهم گفت گفتش که نمیزاریم اتفاقی برات بیافته..
دلم برات خیلی تنگ شده..من واقعا میترسم از اینکه اگه اتفاقی بیافته
برگرد پیشم..

دفترو بستم به پنجره خیره شدم میدونم که اینجایی ولی همه دارن اینو ازم پنهون میکنن..
میدونم که برمیگردی..

MysteriousWhere stories live. Discover now