براي بار آخر فيلمايي كه وسط سالن پذيرايي ريخته بود و نگاه كرد و وقتي مطمئن شد همشونو برداشته از جاش بلند شد و اماده شد
نزديك ٣٠ تا فيلم برداشته بود از تايتانيك گرفته تا باب اسفنخي و مستر بين؛ نميتونست ببرتش بيرون و مجبور بود واسش فيلم و كتاب ببره تا وقتشو پر كنه و البته كه چند روز ديگه هم يه روز مهم بود
يه روز مهم كه لويي نيم ساعته برنامشو چيد و كلي براي اجرا كردنش ذوق داره....
مثل هميشه يه جين تنگ مشكي پوشيد و يه تيشرت سفيد و از خونه زد بيرون...نميخواست معطل كنه...واسه ديدن اون چشما نميتونست صبر كنه...واسه شنيدن اون صداي بم كه كل زندگيش بودن نميتونست صبر كنه...واسه ديدن اون چال عميق روي گونش كه خونه دومش اونجا بود نميتونست صبر كنه...واسه بوسيدن اون لباي گوشتي...واسه به اغوش كشيدنش...واسه تك تك لحظه هاشون نميتونست صبر كنه....
استارت زد و آهنگ crazy in love از بيانسه رو پلي كرد و با صداي بلند شروع كرد همراهي كردن...و هراز گاهي هم با فكر كردن به اينكه قراره چند دقيقه ديگه هريشو ببينه ميزد زير خنده
راه يك ساعت و نيمرو يك ساعت طي كرد...وسايلايي كه براي هري اورده بود و برداشت و از ماشين پياده شد...با عجله به سمت راهرو بستري هاي ويژه رفت و پشت در ايستاد...چندتا نفس عميق كشيد و بدون اينكه در بزنه دستگيره رو چرخوند و درو باز كرد
هري تا صداي باز شدنو درو شنيد سرشو بلند كردو رو كرد به پرستار كه داشت وضعيتشو چك ميكرد و مينوشت با صدايي كه خوشحالي از توش موج ميزد گفت
+لو اومد!
لويي تا صداي گرفته هري رو شنيد حس كرد قلبش تير كشيد.. جلو تر اومد و هري وقتي سرشو چرخوند و لويي رو ديد بزرگترين لبخند عمرشو زد...لويي فاصله نيم متري بينشونو با بيشترين سرعت پر كرد و بي معطلي سر هري رو بغل كرد
+لو اومدي..!
لويي چشماشو بست و دماغشو به موهاي هري چسبوند و بويي كه يك روز از استشمام كردنش محروم شده بودو با تمام وجودش بو كشيد و غرق اين ارامش شد...دستشو برد لاي موهاش و اروم نوازششون كرد و چند بار پشت سر هم سرشو بوسيد
ازش فاصله گرفت و دوتا دستاشو دور صورتش قاب كرد و با دقت بهش خيره شد...به تك تك اجزاي صورتش...چشماش روي چشماي ياقوتي پسر روبه روش قفل شد...لبخندش پررنگتر شد، سرشو برد پايين و لباي هري رو اروم بوسيد
-هزا....دلم برات در حد فاك تنگ شد
هري اروم خنديد و گونه استخوني لوييو محكم بوسيد
+چرا انقد دير اومدي من يك ساعته منتظرتم...!
لويي تا خواست حرف بزنه صداي شخص سومي متوقفش كرد و فهميد كه كسه ديگه اي هم اينجا هست و تنها نيستن
پرستار: از وقتي بهوش اومده تا الان هركي وارد اتاق ميشه ميگه لوييه مطمئنن اگه ايندفعه خودتون نبودين گريه ميكرد
لويي با صداي پرستار برگشت و بهش نگاه كرد...پرستار خيلي سريع تنهاشون گذاشت و حرفاش باعث شد لويي لبخند بزنه و با شيفتگي به بيبيش كه خجالت كشيده بود و داشت با انگشتاش بازي ميكرد نگاه كنه
بهش نزديك شد و لپشو محكم بوسيد...انقد محكم كه صداش توي اتاق پيچيد و باعث شد صداي خنده هاشون بلند شه...هري دست كشيد روي جاي بوس لويي و پاكش كرد كه باعث شد لويي اخم كنه
هري لب پايينشو اويزون كرد و شونه هاشو انداخت بالا و مثل هميشه قيافه حق به جانبي گرفت
+توفيم كردي خو اه!
لويي ابروهاشو داد بالا
-كه توفيت كردم هوم؟
هري سرشو تكون داد و بيشتر لباشو به بيرون فرستاد؛ لويي بي معطلي به سمتش رفت و كل صورتشو بدون تلف كردن يه ثانيه ميبوسيد و صداي خنده و جيغاي هري؛ لويي رو براي انجام كاراش تشويق ميكرد
-كه توفيت كردم؟
لويي لابه لاي بوسه هاش گفت و هري لا به لاي خنده هاش با قهقهه جواب داد
+باشه باشه...لوو بسهههه..!
لويي با خنده ازش جدا شد...هري هنوزم ميخديد و قيافشو مچاله كرد و دستشو روي صورتش ميكشيد و لويي كه تو اين دنيا نبود
صداي خنده هاش...
صداي خنده هاش بي شك خوده بهشته...صداي خنده هاش دليل نفس كشيدن لوييه...چقدر دلش براي اين خنده هاي از ته دل و طولانيش تنگ شده بود...!"و كاش اين خوشحالي...اين سرزندگي....اين روشني...اين بهشت هيچوقت متوقف نشه...
كاش هميشه باشي تا من بتونم به چشمات نگاه كنم و توي جنگل سر سبز چشمات غرق شم..كاش هيشه باشي و خونه دومتو بهم نشون بدي...كاش هميشه باشي تا من زنده باشم...كاش بخاطر عشقمون...هميشه باشي...و من تنها خواستم اينه"نظر؟
كامنت و ووت💙💚
#هستي
YOU ARE READING
my sick heart after you
Short Storyچطور ممكنه يه قلبي كه ديگه نميزنه، بازم برات بتپه؟