-خب ديگه من دارم ميرم
لويي همونطور كه داشت موهاشو تو آينه دستشويي درست ميكرد گفت؛ داشتن زيادي بلند ميشدن بايد يكم كوتاهشون كنه....
ولي نه
يادش اومد هري گفت وقتي موهاش اينطوري شلخته ميشن و ميريزن روي صورتشو بيشتر دوست داره پس نبايد بهشون دست بزنه
+لو
صداي هري رو از بيرون شنيد و سريع از دستشويي خارج شد و به سمت پسري كه روي تخت نشسته بودو داشت باب اسفنجي ميديد رفت و لبخند كوچيكي زد
هري سرشو برگردوند و بهش نگاه كرد
-چيزي نميخواي برات بيارم؟
هري تند تند سرشو به نشونه آره تكون داد
+يه دفتري روي پاتختي سمت خودم هست اونو برام بيار
لويي يكم فكر كرد و يادش اومد...همون دفتري كه هري هي مينوشت و به لويي نميگفت كه داره چي مينوسه...هروقت راجب اون دفتر و نوشته هاش ازش ميپرسيد هري لبخند كوجيكي ميزد و بدون اينكه بهش نگاه كنه جواب ميداد:
"ميخونيش...ولي الان نه"
قبل از اينكه بره سمتش و بوسه ارومي روي لباش بزاره سري تكون داد
+زودم بيا
لويي ازش فاصله گرفت و سوييچ ماشين و كليد خونه رو برداشت
-مواظب خودت باش
گفت قبل از اينكه به سمت در بره و صداي بلند و شيرين هري رو بشنوه و لبخند بزرگي روي لباش بشينه
-توام همينطور كيوتيم
لويي هم متقابلا با صداي بلندي جوابشو داد
-دوست دارم كاپ كيك
هري خنديد و نگاهشو به تي وي اي كه روبه روش روي ديوار نصب شده بود دوخت و با صداي ارومي جووي كه انگار فقط ميخواست خودش بشنوه جواب لويي رو داد
+منم دوست دارم تومو
ماشينو توي كوچه پارك كرد و وارد ساختمون شد..وقتي ديد آسانسور طبقه همكفه و لازم نيست بابتش صبر كنه لبخند كوچيكي زدو وارد آسانسور شد و دكمه چهارو فشار داد
فرصت خوبي براي حموم كردن و يه لباس تميز و خوب پوشيدن بود...
لويي آدمي نبود كه چند روز نره حموم و الان بيش از حد حس كثيف بودن بهش دست داده...
همينجور فرصت خوبي بود براي سرك كشيدن به نوشته هاي مخفيانه كاپ كيكش...
آره چه فرصتي از اين بهتر كه ببينه اون احمق كوچولوي موفرفري توي اون دفترش چي نوشته كه حتي وقتي لويي از يه متري دفتر هم رد ميشه هري سريع دفترو قايم ميكنه تا چشم لويي به دفتر نخوره
YOU ARE READING
my sick heart after you
Short Storyچطور ممكنه يه قلبي كه ديگه نميزنه، بازم برات بتپه؟