نيم ساعت بعد لويي با يه حوله كه پايين تنشو پوشونده بود از حموم اومد بيرونو داشت لباساشو انتخاب ميكرد
بعد از كلنجار رفتن با خودش يه تيشرت آبي و طبق معمول شلوار جين تنگ مشكي رو انتخاب كرد
سرشو بلند كرد و اولين چيزي كه ديد يه دفترچه مشكي رنگ با يه خودكار آبي كه داخل سيماي دفترچه رفته بود
به سمت پاتختي رفت و دفترچه رو باز كرد
برگ اول دفترچه سفيد بود و صفحه دوم پر بود از نوشته
"لويي عزيزم...هميشه كنجكاو بودي بدوني توي اين دفتر چي مينويسم و هميشه ميگفتم كه بالاخره ميخونيش و فك كنم وقتش رسيده
وقتي تو داري اينو ميخوني من ديگه پيشت نيـ..."
-فاك ديس
كلافه دفترچه رو بست و به سمت گوشيش كه اون سمت پاتختي بود رفت
با ديدن اسم زين خط سبز رنگو كشيد و گوشيو به گوشش نزديك كرد
ز: هي لويي خوبي؟
لويي به سمت آيينه اتاقشون رفت و دستشو لاي موهاي نم دارش برد
-خوبم زين تو خوبي؟
ز: هري بيدار شد؟
لويي سرشو تكون داد با اينكه ميدونست زين نميبينه و بعد حرف زد
-آره بيدار شد و حالش خوبه
صداي معترض زين در كسري از ثانيه گوشاشو پر كرد
ز: مگه نگفتم هروقت بيدار شد بهمـ...
-الان موقع زنگ زدن نبود زين
پريد وسط حرف زين و زين بهت زده جواب داد
ز: چي شده لويي هري چيزيش شده؟
با ترديد پرسيد و بي صبرانه منتظر بود كه بگه "نه"
لويي آهي كشيد و روي تخت نشست
-نه هري چيزيش نيست..اومدم خونه تا حموم كنمو برم پيشش دوباره
لويي كمي مكث كرد تا زين جوابشو بده
ز: خب؟
-يادته بهت گفتم هري يه دفتري داره كه هيچوقت بهم نشونش نميده؟
لويي همونطور كه داشت با حولش بازي ميكرد گفت
ز: آره يادمه
-بهم گفت براش بيارمش...همين الان بازش كردم...فك نكنم چيزاي خوبي...توش نوشته باشه
لويي با صداي ضعيفي گفت و پشت خط منتظر موند تا زين جواب بده...
منتظر موند تا زين بگه نه لويي هري راجب اون دفتر بهم گفته و چيز بدي توش نيست....منتظر يه جواب اميدوار كننده راجب اون دفتر بود...
YOU ARE READING
my sick heart after you
Historia Cortaچطور ممكنه يه قلبي كه ديگه نميزنه، بازم برات بتپه؟