شش سال گذشته!!

1.6K 167 53
                                    

الان شش سال گذشته

شش سال بدون تو...سخته، دو هزارو صدو نود روز

هري دو هزارو صدو نود روزه كه دارم بدون تو زندگي ميكنم، هميشه فكر ميكردم بدون تو زنده نميمونم ولي دو هزارو صدو نود روزه كه دارم بدون نفس هاي تو نفس ميكشم!

قابل باور نيست...حتي براي خودم

ولي خبر خوب...من زنده موندم!
اما توي دنياي مرگ غرق شدم

تمام اين روزها عذاب وجداني كه داشتم رو توي روحم بزرگ كردم و الان مثل يه سايه داره تعقيبم ميكنه، ازم جدا نميشه...

ازم جدا نميشي!

من خوب شدم، ديگه گريه نميكنم و دو ساله كه ديگه نزديك اون دفتر كوچيك كه نوشته هاش مثل يه خنجر آتشين به قلبم رخنه ميكنه نرفتم...ولي هنوز عذاب وجدان دارم

هنوز "كاش"هاي زيادي رو دارم با خودم تكرار ميكنم

كاش اون روز تنهات نميذاشتم

كاش بهت خبر ميدادم

كاش زودتر از وقت خوابت ميومدم

كاش حماقت نميكردم

كاش حرفهامو ميشنيدي!

كاش مثل قبلنا پشيموني رو توي وجودم حس ميكردي و با لبخند منو توي آغوش ميكشيدي...به آغوشت نياز دارم

به تك تكِ تو نياز دارم؛ عطر خالص تنت كه ميتونستم روزها مستش شم..!

فقط بهم بگو الان جات راحته؟

بهم بگو الان قلب درد نداري ديگه؟...بهم بگو كه اين تمام چيزي بود كه ميخواستي؛ راحت شدن از درد و زجر كشيدن!

باهام حرف بزن...خسته شدم از سكوتِ دو هزارو صدو نود روزي كه اطرافمو احاطه كرده و هيچ جوره نميتونم خودمو از بندش آزاد كنم...خسته شدم از نفس كشيدن تو هوايي كه ديگه توش نيستي!

الان كنار سنگ قبر كوچيك ولي در عين حال زيبات نشستم و دست ميكشم روي صورتت؛ انگشتامو لابه لاي موهاي مواجت فرو ميكنم و نرم بودنشو با تك تك سلولام حس ميكنم

هنوز ميتونم چهره بي نقصت رو ببينم؛ هنوز ميتونم سبزي خاص و اغوا كننده چشماتو ببينم

من با اون چشمها نفس ميكشيدم هري...من با اون چشمهات زنده بودم!

من با وجود تو زنده بودم!

قسم ميخورم توي دنياي تاريك و تباهي كه با هيچي به جز خشم آشنايي نداشتم تو تنها نور روشن اين تاريكي بودي

و الان شش ساله كه اون نور خاموش شده...!

من به وضوح سياهي رو توي ديوار هاي رنگي خونه ميبينم، سياهي رو توي وجود و چشمايي كه عاشقانه ستايششون ميكردي ميديدم!

چطور...چطور انقدر بي رحمانه چشمهاي گيراتو بستم؟

چطور انقدر بي رحمانه منو توي مرگ غرق كردي؟







سلامي دوباره-.-
خب نميدونم چطور شد
ميخواستم پارت جديد داستاني كه دارم روش كار ميكنم رو بنويسم و به طرز كاملا ناگهاني به خودم اومدم و ديدم نوشته ام؛ شده لوييِ قلب مريض من بعد از تو!
اميدوارم خوشتون بياد💙
و اينكه به زودي تا دوماه ديگه فنفيك جديدي رو اپ ميكنم
طولانيه و داستانش خيلي فرق داره
اميدوارم از اونم خوشتون بياد
و عيدتون هم مبارك💚
#هستي

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Jun 14, 2018 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

my sick heart after youWhere stories live. Discover now