باصداي ساعت از خواب بيدار شدم، 8:40 پس فقط ده دقيقه براي آماده شدن وقت دارم
يني مثله يه دانشجوي واقعي ميخوام سر ساعت تو کلاس حاظر بشم!؟چه عيبي داره'؟يه بارم اينجور زندگي رو امتحان کنم،سريع ميرم تو دسشويي و بعدش يه مسواک ميزنمو بيخياله صبحانه ميرم لباسامو ميپوشم.
يه بت قهوه اي شلوار مشکي پيراهنه مشکي که دکمه هاش تا نافم بازه و تتوهام مشخص ميشه و آخرشم يه پالتو قهوه اي واس تکميلش
موهامم بالا گوجه اي ميبندم تا عذيتم نکنه
*اوووووووو نميدونستم هم اتاقيم انقد تيکس و يه چشمک بهم ميزنه
اينو در حالي ميگه که هنوز رو تختش نشسته باصورته نشسته و موهاي بهم ريختش داره بهم نگاه ميکنهکتابايي که لازمه رو برميدارم و ميزارم داخل کيفم و بدون حرف از اتاق ميرم بيرون صداشو ميشنون که ميگه
*چرا ناراحت شدي!؟شوخي کردم من اصلا از پسرا خوشم نمياد
واقعا فکر کرد ناراحت شدم!؟خيلي وقته که چيزي ناراحتم نميکنه بعضي اوقات شک ميکنم قلب دارم،شايدم ندارم،کي ميدونه!؟
ساعت 9و من دارم تو راه رو هاي دانشگاه دنباله کلاسم ميگردم،دوس ندارم از کسي بپرسم و ترجيح ميدم کله ساختمون رو دنباله کلاس بگردم تا بخوام با کسي هم کلام بشمحدود 10 دقيقس دارم تو راه رو ها ميچرخم ولي کلاسم پيدا نميشه،ديگه دارم کلافه ميشم
حس کردم يکي زد رو شونم برگشتم سمتش
*به نظر مياد تازه وارد باشي،ميتونم کمکت کنم!؟
_b2
*چي!؟
_کلاس b2
*آها بيا بهت نشونس بدمد ا د لويي
تا کلاس b2بردمش،تشکر که هيچي حتي نگاهمم نکرد
د ا د هري
خداروشکر استاد نيومد با خيال راحت رفتم داخل کلاس گوشه ترين صندلي رو انتخاب کردم و روش نشستم،چند دقيقه بعد استاد اومد و درسو شروع کردتو زمانه کلاس داشتم فکر ميکردم به اينکه واقعا ميخوام اين مدتو مثله يه آدمه عادي زندگي کنم!؟مثله يه دانشجوي حقوق که اومده دانشگاه و کلي دوست جديد پيدا ميکنه و حتما در آينده هم ميخواد وکيل بشه!!!!
من تا حالا دوستي نداشتم يني هيچ وقت نزاشتم کسي بهم نزديک بشه هميشه خودم بودم و خودم.فقط يه نفر تونست تنهاييمو بشکنه
نه هري نه االان بهش فکر نکن وقتش نيست الان وقتش نيست لعنتي
به حرف استاد گوش کن به کلمه هايي که رو تخته نوشته شده تمرکز کن سعيتو بکن هري...يک ساعت بعد
بالاخره کلاس تموم شد و من واقعا خوشحالم که تونستم افکارمو کنترل کنم چون اصلا دوست ندارم تو دستشويي دانشگاه کسي تيغ به دست منو ببينه
د ا د لويي
کلاسمون تموم شد و با ليام و نايل تو راهرو داشتيم حرف ميزديم که همون پسره(منظورش هريه) از رو به رومون رد شد
_بچه ها بريم سمت حياطبدونه اينکه بخوام داشتم تعقيبش ميکردم!!! رفت يه جاي خلوت نشست رو سبزه ها و داشت خوراکي هاشو باز ميکرد
ليام:به چي زل زدي لويي
_من!؟هيچي هيچي
نايل:واسا ببينم تو داري فيلم اون پسره رو ميگيري!؟
_کس نگو نايل و يه چشم غره بهش رفتم
ليام:ضايه تر از اوني بودي که بخواي انکارش کني
من که کاري نکردم!فقط يکم نگاش کردم همين،يني انقد ضايم!؟نايل:بچه ها من به اين پسره يه عذر خواهي بدهکارم بياين بريم پيشش
اينو گفتو رفت سمتش و منو ليام هم پشسرش حرکت کرديمن:مهمون نميخواي!؟
اون سرشو بالا آورد و يه نگاه به نايل بعدشم به منوليام انداخت
ن:اومممممم ميتونيم بشينيم!؟
و اون به نشونه موافقت سرشو تکون داد و ماهم رو به روش رو سبزه ها نشستيم
ن:اومدم بابت حرفي که صبح زدم ازت عذرخواهي کنم،من واقعا منظوري نداشتم
و باز هم سرشو تکون داد که يني متوجه شدهليام:هميشه انقد ساکتي؟
د ا د هري
*هميشه انقد ساکتي؟
اگ يه موقع ديگه بود به نشونه بي تفاوتي شونه هامو مينداختم بالا يا اصلا اعتنايي به حرفش نميکردم شايدم پاميشدم و از پيششون ميرفتم،ولي الان!؟؟؟مگه من تصميم نگرفتم مثله بقيه مردم زندگي کنم!؟يه آدم عادي باشم،يه دانشجوي معمولي!؟هرچند براي يه مدته کوتاه!!!شايد بايد چند تا دوست هم پيدا کنم!!!_آره
آره!؟جدي!؟اين بود يه شروعه جديد!؟
اوني که هم اتاقيم بود گفت*منو که ميشناسي نايلم،اينام دوستام لويي و ليام هستن،راستش به نظر مياد دوستي نداشته باشي،اگ بخواي ميتوني بياي تو اکيپ ما
فک کنم فرصته خوبيه
_باشههای گایز
ممنون میشم ف ف رو به دوستاتون معرفی کنین
همین دیگه❄ســـــا