7

105 19 8
                                    

من الان داخله کلاسم،درواقع جسمم داخله اين کلاسه و ذهنم داخله کلاسه بغلي

از ديروز صبح که اون اتفاق افتاد نتونستم به چيزي غير از هري فکر کنم مخصوصا وقتي امروز نايل گفت هري کله ديروز و ديشبو فقط به يه نقطه خيره شده بود و تمامه تلاش هاي نايل براي به حرف آوردنش بي فايده بود

وقتي هم که نايل و ليام داشتن سعي ميکردن باهاش حرف بزنن اون بدونه کوچکترين اعتنايي از کنارشون رد شد و رفت داخله کلاس با اينکه نيم ساعت به شروعه کلاسش مونده بود

الانم دقيقا يه ديوار با من فاصله داره و من دارم به اين فکر ميکنم که بيخيالش بشم يا بهش کمک کنم,درسته اون داشت خفم ميکرد و خيلي بد باهام رفتار کرد ولي واقعا به کمک نياز داره و منم نميتونم همينجوري بيخيالش بشم پس کمکش ميکنم ولي چجوري?!??

ن:هي لويي
با گيجي برگشتم سمته نايل
لو:ها
ن:کجايي داداش،کلاس تموم شده هااا نمياي بريم؟!؟
لو:اصلا متوجه نشدم،بريم

کتابمو گذاشتم داخله کيفم و از کلاس اومديم بيرون
رفتيم سمته نيمکت هاي محوطه،هرچي ميگشتم هري رو نميديدم

لي:دنباله کسي ميگردي؟!
لو:هري
ن:معلوم ني چش شده،انگار نه انگار داشتيم باهاش حرف ميزديم،ديدي چجوري ريد بهمون!؟بري سمتش به توهم ميرينه هاااا,بهتره بيخيالش بشي
لي:راست ميگه لويي،اگه خواست خودش مياد پيشه ما
لو:اوممممممم حق با شماست ولي من ميرم ببينم کجاست،فعلا

و اونارو با قيافه ي متعجبشون تنها گذاشتم
واقعا فکر کردن با دوتا جمله بيخياله کاري ميشم که ميخوام انجام بدم!؟

خب از اونجايي که هري جاهاي خلوت رو واس نشستن انتخاب ميکنه بايد برم سمته کم رفت و آمد ترين جاها،بعد از 10دقيقه بالاخره پيداش کردم،گوشه ترين جاي ممکن نشسته بود،البته کم رفت و آمد نبود بلکه بي رفت و آمد بود!!!!
نه نيمکتي نه ميزي،اونجا انتهاي محوطه سبزه دانشگاه بود

روي سبزه ها دراز کشيده بود و ضاهرا داشت آسمون رو نگاه ميکرد
رفتم سمش،کيفمو با فاصله از خودم گذاشتم و پيشش دراز کشيدم و به تبعيت از اون دستامو گذاشتم زير سرم

5دقيقه گذشته و من چيزي واسه گفتن پيدا نکردم،هري هم که اصلا انگار نه انگار يکي پيشش هست

بهتره کارو واس خودم سخت نکنم،شايد يه مکالمه ي معمولي و روتين واس شروع بد نباشه
ل:خوبي!؟
ه:.....
البته مطمئن بودم جواب نميده،بايد يکم بيشتر سعي کنم

ل:کلاست خوب پيش رفت!؟
ه:...
بهتره خودم حرف بزنم شايد ترقيب شد!!

ل:واس من که زياد خوب نبود و درواقع حواسم اصلا به درس نبود،خب اين تاسف باره که تو کلاس بشيني و وانمود کني که داري به حرفاي استاد توجه ميکني ولي تو فکر باشي،راستش براي من ميشه گفت اولين باره،چون دفه هاي قبل افکارمو کنترل ميکردم ولي اين دفه واقعا نشد،توچي!؟واس تو پيش اومده!؟

ه:...
واقعا دارم به قوه ي شنواييش شک ميکنم
ل:به نظرم بايد ...
با تکون خوردنه هري حرفه منم نصفه موند
برگشتم سمتش که ديدم دستشو هائل(حاعل حائل )بدنش کرده و داره بلند ميشه

ل:هري
ه:...
ل:هي با توام
اون نيم خيز شده و اگه کاري نکنم همين الان ميره
دستشو کشيدم که تعادلش بهم خورد و افتاد روم

با چهره عصبانيش بهم نگاه کردو گفت
ه:داري چه غلطي ميکني
واقعا خودم هم نميدونم دارم چه غلطي ميکنم

ل:نرو
يه پوزخند زدو خواست بره که دستمو گذاشتم پشتش و محکم به خودم فشارش دادم،جوري که نتونه از روم بلند بشه
ه:چه مرگته

خواستم جوابشو بدم که يه هو
ن:اووو بيبي يههههه
با شنيدنه صداي نايل حواسم پرت شد و هري سريع از روم بلند شد

ن:عههه ادامه بديد ديگه،راحت باشين، قول ميدم ديگه سروصدا نکنمو فقط نگاه کنم
لي:اوممممم فک کنم ما بهتره بريم،مگه نه نايل

ن:نه بابا کجا بريم هستيم حالا،فقط هري ناموسا فازت چيه،نه به اينکه اصلا مارو به چيزتم حساب نميکني نه به تابحال که افتاده بودي رو لويي و اگ دير ميرسيديم معلوم نبود چيکار ميخواستي بکني

با تموم شدنه حرفه نايل هري يه نگاهه عصباني بهم انداخت و کيفشو برداشت و رفت و به صدا زدن هاي نايلو ليام واس نگه داشتنش توجهي نکرد

بعد از اينکه از ديدم خارج شد سرمو انداختم پايين و ناخودآگاه يه آه کشيدم
ن:اين پسره چش شد يه هو

لي:ساکت شو نايل،متاسفم لويي،نبايد دنبالتون ميگشتيم،انگار گند زديم و با ناراحتي به دستاش نگاه کرد

لو:اشکال نداره،اتفاقي نيوفتاد که بابا
سعي کردم يه جوري بخندم که طبيعي بنظر برسه ولي انگار بدترين لبخندمو زدم چون وقتي لبخندمو ديد قيافش داغون تر شد

Heart(L.S)Where stories live. Discover now