-بیدارشو دیگههههه
لیام میگه و پتو رو از روم میکشه کنار
-من نمیام لی تو بروو پتو رو دورباره دوره خودم میپیچم
لی:چی چیو نمیام
میگه و سعی میکنه دوباره پتو رو از روم برداره ولی چون دوره خودم پیچیدمش سعیش بی نتیجه میمونهمیره و من از فکر این که منصرف شده لبخند میزنم
چند لحظه نگذشته بود که با حسه کشیده شدنه پاهام از تخت افتادم پایین-چه غلطی میکنی لی
گفتم و کونمو که درد میکرد مالیدم
لیام دست به سینه جلوم وایساده بود و یه ابروشو بالا انداخته بودلو:سریع آماده شو وقت نداریم
زیرلب فاکی گفتم و رفتم دسشویی
آخه کلاس رفتن هم زوری؟؟خب تو میخوای بری خودت برو منو چرا به زور میبری؟؟؟؟وارد کلاس شدیم لیام زودتر از من رفت و پیشه نایل نشست
من هم جلوی لیام کنار هرری نشستم
کیفمو گذاشتم پایین نیمکت و مشتمو زدم به کتف هرری
-چطوری رفیق
یه نگاه به کتفش کرد و بعد سعی کرد لبخند بزنه لباشو به یه خطه باریکه کشیده تبدیل کرد از حالته صورتش خندم میگیره و سعی میکنم جلوی خندمو بگیرمباصدای دستی که روی میز کوبیده میشد متوجه اومدن استاد شدیم
حدود۲۰دقیقه از شروع کلاس میگذره و من نه تنها نتونستم حواسمو جمع کلاس کنم بلکه تمام افکارم سمته اون دستیه که روی پای هرری گذاشته شده اون دست متعلق به کسی نیست جز اندرو
پنج دقیقه از شروع کلاس میگذشت که اومد و نیمکته کنار هرری رو برای نشستن انتخاب کرد
نگاهمو از دست اندرو به صورته هری میبرم انگار کاملا محو درس شده
اندرو رانه هرری رو بین دستاش فشار میده و هرری همچنان بی حرکت وایساده
انگار اندرو ناامید شده چون دستشو برمیداره و سرشو میندازه پایینبعد از تموم شدن کلاس برگشتم سمت هرری تا بهش چیزی بگم ولی اندرو قبل از من داشت با هرری صحبت میکرد
داشت دستشو رو صورت هرری میکشید و چیزهایی زمزمه میکرد
هرری روشو برگردوند و بهم نگاه کرد
ه:بریماینو گفت و کیفشو برداشت و جلوتر از ما حرکت کرد
ا:چرا بهم توجه نمیکنی هرری،من دوست دارمهرری اعتنایی نکرد و به براهش ادامه داد
همه رفته بودن و فقط ما ۵نفر داخل کلاس بودیما:ینی انقدر علاقه ی من برات بی ارزشه؟من مدت هاست که دوست دارم،خودمو بهت نزدیک کردم تا عشقمو بهت نشون بدم،برای تو و عشقت هر کاری میکنم بارها خواستم اینو بهت نشون بدم اونوقت تو اینجوری باهام رفتار میکنی؟؟منو نادیده میگیری و بهم بی محلی میکنی؟من دوست دارم هرری،ینی تو قلبه تو برای من هیچ جایی نیست؟
اینو گفت و اشکاشو پاک کرد
ه:من قلبی ندارم تا جایی برای تو داشته باشه
اینو گفت و از کلاس خارج شد
نایل و لیام پیش اندرو موندن تا دلداریش بدن و من همراه هرری رفتم-چرا یکم بهش توجه نمیکنی
اینو گفتم و خودمو بهش رسوندم
ه:چیزی برای توجه کردن وجود نداره
بهش چشم غره رفتم با این که اون نگاهم نمیکرد-اون گفت دوست داره
ه:خب
-خب؟همین هرری؟کله جوابت برای دوست داشتنه یه نفر اینه؟خب؟؟
ه:الکی شلوغش نکن
-الکی نیست هرری،جواب دوست دارمه یه نفرو اینجوری نمیدنچند دقیقه گذشته و چیزی نگفته
-از سکوتت متنفرم
بازم چیزی نمیگه
ازش جلوتر میرم و برمیگردم روبه روش وایمیستم
انتظارشو نداشت،بهم خورد و تعادلشو از دست داد چند قدم رفت عقبه:چته
اینو میگه و با اخم بهم نگاه میکنه
بهش خیره میشم
به چشاش
چقدر خوش رنگن
چطور تا حالا متوجه نشده بودم
-چقدر چشات خوشرنگن
بی اختیار از دهنم میپره
سرمو میندازم پایین
ه-دیوونه
اینو میگه و از کنارم رد میشه-لطفا قربان فقط یه فرصت دیگ
اندرو گفت و تمام سعیشو کرد ک خواهشه توی صداش تاثیر گذار باشه
-به اندازه کافی بهت فرصت دادم
ا:فقط یه فرصت دیگه
-اگه قرار بود کاری ازت بربیاد تا الان مشخص میشد
ا:خواهش میکنم قربان
-نمیتونم وقتمو طلف کنم،برگرد و برو پایگاه،تنها لطفی که میتونم بهت بکنم اینه که نکشمت
گفت و گوشیو قطع کرد
اندرو چند لحظه به گوشی نگاه کرد و رفت تا وسایلشو جمع کنه