مثله هميشه صداي بت هام تو سالن شرکت ميپيچه و باعث ميشه توجه کارکنا جلب بشه و تا کمر خم بشن که البته منم بدون کوچکترين اهميتي از کنارشون رد ميشم
گفتم شرکت!؟واقعا متاسفم منظورم همون کشتارگاهه،کشتارگاهه آدم
ميرم سمت اتاق پدرخوندم که البته من پدر صداش ميکنم
منشي:آقاي استايلز پدرتون دارن...
و من بقيه حرفاشو نشنيدم چون داخل اتاق بودم و طبيعتا در رو هم بستم
*سلام پسرم بيا بشين
و به صندليه رو به روي ميزش اشاره کرد
_سلام پدر،گفته بوديد کارم داريد
*قهوه يا...
حرفشو قطع کردم
_اگ ميشه بريد سر اصل مطلب
به سمت همون صندلي که نشون داده بود حرکت کردم و روش نشستم
*گفته بودم که يه ماموريت جديد داري
_و من هم گفته بودم علاقه اي به انجام دادنش ندارم
*ماموريت ها طبق علاقه ي تو طرح نميشن هري
_من اين همه آموزش نديدم تا برم و با يه مشت بچه سروکله بزنم
*اونا همسنو ساله خودتن
_اين دليل نميشه که من اين ماموريته کوفتي رو انجام بدم
*همون طوري که قبلا گفتم اين يه ماموريت ساده نيست و من نميتونم کسي غير از تورو بفرستم.درسته بايد بري دانشگاه و به قوله خودت با بچه ها سروکله بزني ولي اين در مقابله اصل عمليات هيچي نيست و اصلا به چشم نمياد،تو بهترين نيروي مني پسرم و بخاطر سن و شرايطت و اعتمادي که به تو دارم تو بهترين گزينه هستي و مطمئنم منو سربلند ميکني
بدونه هيچ حرفي فقط نگاهش کردم
*پروازت 8صبحه
و بدونه کوچکترين کلمه اي از اتاق خارج شدم