-چه هوای خوبیه
به هری میگم
با سرش حرفمو تایید میکنه
سرمو میگیرم بالا و به آسمون نگاه میکنم
-بنظرت چقدر طول میکشه کار نایل و لیام تموم بشه
ه:نوشتن نمایشنامه زمان بره
-اونم وقتی قراره ۵نفر با همکاریه هم بنویسن،اون دوتا همیشه به نوشتن علاقه داشتن،تو مدرسه هم دوتایی نمایش نامه مینوشتن و بچه هارو مجبور میکردن اجراش کنناز یاد آوریه اون موقع لبخند زدم
-هری
ه:...
-هریییییییی
ه:بله
-خب دفه اول صدات میکنم جواب بده دیگه:حرفتو بزن
-بریم پارک؟
ه:نه-هریی
چشامو درشت کردم و خودمو به چپو راست تکون میدادم
چند ثانیه بهم خیره شد
پشت سر هم پلک زدم و صورتمو کشیدم جلوه:باشه
-:هورااااااااا
دستشو گرفتم و دنبال خودم ک میدوییدم کشیدم
ه:چیکار میکنی
اینو گفت و سعی کرد دستشو از بین انگشتام آزاد کنه ولی موفق نشدفلش بک
دستامو گرفت و کشید
میدویید و منم دنبال خودش میکشید
-چیکار میکنی
چیزی نگفت
تا وقتی رسیدیم به قسمت سرسبز و خالیه پارکخالی از هر انسان درخت و هرچیزیه دیگه ای
دستمو ول کرد
جفتمون نفس نفس میزدیم
ز:آورد.....مت ایـ...نجا تا دو...ت..ایی وقت بـ...گذرونـ..یم
تو نفس نفس زدناش گفت
با تعجب نگاهش کردم
لبخند زد
نفس کشیدن راحت تر شده بود
ز:آخه کم پیش میاد با هم تنها باشیم
اینو گفت و یه قدم بهم نزدیک تر شدزمان حال
ا د هری
به انگشتای لویی که دور انگشتام بود نگاه کردم
مثل انگشتای زین ظریف بودنچند دقیقه بعد رسیدیم به پارک
نفس نفس میزدیم
بهم لبخند زد و سعی کرد درست نفس بکشه
سی ثانیه بعد من بودم که با تعجب به اطرافم نگاه میکردم
دقیقا مثل همون پارک
نه انسانی،نه درختی و نه هیچ چیز دیگه ای
همه جا سبز بود و سبزبهش نگاه کردم که چطور روی سبزه ها دراز کشید و به آسمون آبی خیره شد
فلش بک
بعد از یه بوسه ی نسبتا طولانی ازم جدا شد
بهش نگاه میکنم
روی سبزه ها دراز میکشه و آسمونو نگاه میکنه
ز:میخوای همونجا وایسی؟؟؟زمان حال
با صدای لویی به خودم اومدم
ل:میخوای همونجا وایسی؟ا د لویی
سرشو گرفت و روی زمین نشست
بلند میشم و میرم سمتش
-:خوبی؟؟
چیزی نمیگه
دستشو روی سرش فشار میده
-:هرری،چی شد یه هو
چیزایی زمزمه میکنه
سرمو میبرم نزدیک تر تا متوجه بشم چی میگه
ه:من نکشتمشاینو با خودش تکرار میکرد
سعی میکنم آرومش کنم
صداش میکنم،فایده ای نداره
تمام تلاشمو میکنم تا دستشو از روی سرش بردارم ولی انگار هرری میخواد با دستاش مغزشو متلاشی کنهبهش نگاه میکنم
چندقطره اشک صورتمو خیس میکنه
تحمل ندارم اینجوری ببینمش
هرری همیشه باید قوی باشه
نه اینجوری
نه ضعیفاشکامو پاک میکنم
روبه روش میشینم
تمام توانمو جمع میکنم دستمو میبرم بالا و با تمام قدرت به صورتش سیلی میزنمشوکی که از سیلیم بهش واردشد کافی بود
دستشو از روی سرش آهسته آورد پایین
بهم نگاه کردازدیدنه کسی که شباهتی به هرری نداشت قلبم لرزید
سبزش غمزده بود
سفیدیه چشماش به قرمزی میزد
صورتش دردو منعکس میکرد
نگاهش باعث میشد قلبم به درد بیاددهنمو باز کردم تا چیزی بگم اما اجازه نداد
ه:تنهام بزار
![](https://img.wattpad.com/cover/140081482-288-k330463.jpg)