آماده ای هری؟؟
نایل گفت و بهم نگاه کرد
نگاهم کافی بود تا یادش بیاد نیم ساعته آماده نشستم و منتظرشمن:باشه باشه فهمیدم
اینو گفت و درو باز کرد رفتیم انتهای راهرو جایی که لیامو لویی منتظرمون بودن
لی:چه عجب
ن:به جونه خودم نباشه به جونه تو تا همین چند ثانیه پیش منتظر هری بودم هی اون کاکلشو میبست میرفت عقب یه نگاه به آینه میکرد میگفت نه خوب نشد دوباره باز میکرد از اول میبستلو:نایل من ۲۰دقیقه پیش اومد تو اتاقتون هرری آماده بود
نایل خواست چیزی بگه اما لیام نزاشت
لی:بریم بچه ها به اندازه کافی دیر شده
تا کلاب فاصله ای نبود تصمیم گرفتیم پیاده بریملیامو لویی جلوتر رفتن و منو نایل پشت سرشون حرکت کردیم
این اولین باریه که من با کسی غیر لویی قدم میزنماونم با کی،نایله پرحرف تو اتاق هم به زور تحملش میکنم
الانم یه سره داره حرف میزنه و من حتی گوش نمیدم که چی میگهیه نگاه بهم کردو و سریع رفت سمت لویی و لیام
میتونم بشنوم که به لویی میگه چجوری همش بامن قدم میزنه وقتی من انقدر حوصله سربرم
راست میگه،کی میتونه آدمی مثل من رو تحمل کنهحرفاشون تموم میشه لویی با لبخند میاد سمت من تا با من قدم بزنه
میرسه بهملو:امشب خیلی خوشتیپ شدی
فلش بک
دارم نگاش میکنم
از جمعیت فاصله میگیره و با لبخند میاد سمت من تا با هم ادامه مسیرو بریم
زین:امشب خیلی خوشتیپ شدیزمان حال
دستامو میکنم تو جیب پالتوم تا نبینه مشتشون کردم
دوست ندارم حالتای روحیم رو کسی بفهمهآدما وقتی راجبه روحت بدونن میتونن بهت صدمه بزنن
ل:ناراحتت کردم؟
به حرفش اعتنایی نمیکنم
اون عادت داره به حرف نزدنایه منرسیدیم کلاب
سعی میکنم به این که دارم کلافه میشم اهمیت ندم
یکی میزنه به پشتم
برمیگردم
انروعهیچیزایی میگه ولی چون صدای آهنگ خیلی بلنده نمیشنوم
برمیگردم سمتی که بچه ها بودن رو نگاه میکنم
لیامو نایل میرن سمت جمعیت
ولی لویی نیست
میگردم تو جمعیت دنبالش
نیستاندرو داره باهام حرف میزنه
توجه نمیکنم بهش
پس لویی کجاس
اون همیشه اطرافه منهمیرم داخله کلابو بگردم تا پیداش کنم
اندرو دستشو میزاره رو شونم
برمیگردم سمتشاول به دستش نگاه میکنم بعد به صورتش
انگار موذب شده دستشو برمیداره و منم به راهم ادامه میدممیرم سمت بار
میتونم از پشت تشخیصش بدم
میرم روی صندلیه کناریش میشینم
برمیگرده نگام میکنه
نگاش نمیکنم
چیزی نمیگه
+چی میخوری
متصدی بار گفت
-هیچی
+اگه هیچیه پاشو بزار بقیه که چیزی میخوان بشیننلو:اون با منه همونی که واس خودم سفارش دادم براش بیار
چیزی نگفتم
برگشت سمتم
لو:میدونم دوس نداری چیزی بخوری راستش منم ترجیح میدم هیچی نخوری،جای انگشتات هنوز درد میکنه و به گردنش اشاره کردسرمو میندازم پایین
تو خودم جمع میشم
چرا حسه بدی دارم از کاری که کردماین کار واسه من چیزی نبود
این که باعث بشم یه نفر درحده مرگ سرفه کنه و جای انگشتام رو گردنش بمونه برای من کاره خاصی نبودمن آدم کشتم،شکنجه دادم،تیکه تیکه کردم
وقتی بچه تر بودم میترسیدم ولی این حس نمیدونم اسمش چیه
انگار دارم یه حسه جدید تو خودم کشف میکنم!!!