پسر ساعت ها فکر کرد
چجوری میتونست ماموریتشو موفقیت آمیز انجام بدهروزهاست منتظر فرصته تا خودشو به هری نزدیک کنه ولی اون نفوذ ناپذیر به نظر میرسید
کوچکترین اعتنایی بهش نمیکرد
حتی وقتی روبه روش بود هم نگاهش نمیکرداون مثل عقاب بود
تنها و کامل
انگار توی جمعه چهارنفرشون هم تنها بود
باهاشون نمیخندیدتو بحثاشون شرکت نمیکرد
تو شیطنتاشون فقط نظاره گر بود
انگار فقط جسمش اونجا بودپسر فکر کرد
تنها راه نزدیک شدن به دوستاش بود***
لی:صبر کن نایل
اینو گفتو دنبال نایل دوئید
نفس نفس میزد و طوله راهروی دانشگاهو طی میکردنایل خیلی تو دوئیدن سریع بود
لی:من که بالاخره میگیرمتپسر به دوئیدنشون نگاه کرد
رفت تو مسیرشون
وقتی لیام با عجله از کنارش رد میشد خودشو به لی نزدیک کرد و جفتشون افتادن زمینپسر با چهره ناراحت از زمین بلند شد و رفت سمت لی
پ:خوبی؟
لیام که بخاطر سرعتش پرت شده بود رو زمین پاهاش آسیب دیده بود
پ:من واقعا متاسفملیام با چهره گرفته از درد به پسر نگاه کرد
لی:تقسیر خودم بود،من خوردم به تو باید حواسمو بیشتر جمع میکردم
پ:بزار کمکت کنمو خم شد سمت لیام دستشو اندخت پشت گردن خودش و اونو تا کلاسه رو به رو که خالی بود همراهی کرد
لیامو روی صندلی نشوند و خودش جلوی پای لیام زانو زد
داشت به زخم زانوی لیام که از پشت سطح پاره شده ی شلوارش معلوم بود نگاه میکرد
لی:چیزی نیست من خوبم
و سعی کرد پسرو بلند کنهنیم ساعت بعد
لو:نایل گفتی لیام دنبالت بود پس چرا تا الان نیومده
اینو در حالی گفت که روی نیم کته رو به روی نایل پیشه هری نشسته بود و یه میز بینه دوتا نیم کت قرار داشتن:نمیدونم باید تا الان پیداش میشد
اینو گفت و اطرافو نگاه کرد تا شاید بتونه لیامو ببینهوقتی ناامیدشد برگشت به حالته اولش و مشغول خودن آبمیوش شد
لویی و هری هم ساکت کنار هم نشسته بودن
این سکوت تاجایی ادامه داشت که لیام زد پسه کله ی نایل و صدای اعتراضش رو بلند کرد
ن:چرا میزنی
اینو گفت و سرشو مالش دادلی به حرفش اعتنایی نکرد و با پسری که همراهش بود پیش نایل نشستن
لی:بچه ها این انروعه،اندرو اینا هم نایل لویی و هری هستنلو و نایل به اندرو خوش آمد گفتن و اون هم جوابشونو با خوش رویی داد
لیام ماجرای آشناشدنش با اندرو رو براشون تعریف کرد و به چیزی که اندرو میخواست یک قدم نزدیکش کرد