به دستام نگاه میکنم
خونی روشون نیست ولی خونینخونه تو زین
خونه تو عزیزه دلم
خونه تو رو دستامه
اونارو رنگی کرده
رنگه مرگ
کله زنگیم به رنگه مرگه
کله وجودم بوی مرگ میده
من بدونه تو مردم
مردم و این مردگی رو عذاب میکشمفکر میکردم دارم فراموشت میکنم
منو ببخش زندگیه من
ببخش که حافظم داشت تورو از یادم میبرد
تو تو قلبه منی زین
تو قلبم
چجوری میشه بدونه قلب به زندگی
ادامه دادا د لویی
چهار ساعت گذشته و اون همچنان به دستاش خیره شده
وقتی گفت تنهاش بزارم از پیشش رفتم جایی که بهش دید داشته باشم ،جوری که اون منو نبینه
البته نیازی به پنهان شدن نبود اون اصلا سرشو بلند نکردراستش نتونستم تنهاش بزارم
نگرانشم
حالش خوب نیست و لحظات بدی رو داره پشت سر میزاره
لازم نیست بدونی قضیه چیه تا بفهمی چقد حالش بدهاینو از نگاه کردن بهش هم میشه فهمید
اون غمگینه
به اندازه ی هزاران بار غروبه خورشید غمگینهلحظه ها میگذرن و اون همچنان به دستاش خیرس
شب شده
لیام زنگ میزنه و بهش میگم ما یکم دیر میایم
ای کاش بهش میگفتم حال هرری بدهبلند میشه
به اطراف نگاه میکنه
خوشحال از این که حالش بهتر شده میرم سمتش
میره سمت فروشگاهی که از این فاصله مشخصه
قدمامو آروم میکنم
شاید دوس نداره تو این حالش منو ببینهچند دقیقه بعد از فروشگاه میاد بیرون
با قدمای آروم پشت سرش حرکت میکنم
سرش پایینه و جلوی راهشو خوب نمیبینه
اینو از برخوردش با مردم میشه فهمیدکه وقتی با عصبانیت برمیگردن سمت هرری و چیزی میگن اون توجه نمیکنه درواقع انگار اصلا نمیشنوه
بعضیاشونم با دیدن حالش منصرف میشن و به راهشون ادامه میدنبرگشت به جای قبلی
چند لحظه مکث کردا د هرری
برگشتم جای قبلی
اینجا نه ممکنه منو ببینن
نمیخوام نجات پیدا کنما د لویی
حرکت کرد
رفت سمت یه سراشیبی که از اطراف هیچ دیدی نداشت
پشت درختی با بدنه قطور قایم شدمبهش نگاه میکنم
نیم رخش معلومه
لبخند میزنه
چرا انقدر لبخندش غمگینهچیزی از جیبش در میاره
کاغذای دورشو جدا میکنه
خوب نمیتونم ببینم اون چیه
با انگشتای دست راستش اونو میگیره و میزاره روی مچ چپشخدای من
اون تیغه
همون لحظه روی مچش میکشه و خونه که پوسته سفیدشو نقاشی میکنه-نه هرری نهههه
خواهش میکنم
بسته
میدوئم طرفشو اینارو میگمچند ثانیه بعد مچ دسته راستش رو هم بریده بود
رسیدم بهش
خونش داره میره
من ترسیدم
گریه میکنم
اون لبخند میزنه
به دستاش نگاه میکنه و لبخند میزنهاز لبخندش میترسم
از آروم بودنش میترسم
نمیخوام هرری رو اینجوری ببینم
که داره تو خونه خودش غرق میشهقلبم با سرعت میزنه
انگار میخواد از جاش کنده بشهزنگ میزنم به لیام
گریه میکنم و اون میترسه
بهم میگه زنگ بزنم آمبولانس
این کارو میکنمهرری صدام میکنه
اشکامو پاک میکنم تا بهتر ببینمش
ه:نجاتم نده
اینو میگه و بیهوش میشهخب
اینم از این
میشه گفت ف ف از این به بعد شروع میشه
امیدوارم اون چیزایی که تو ذهنم هست رو بتونم خوب پیاده کنم
همین دیگ❄ســــــــا