"Home"

368 63 22
                                    


هری با کلافگی گوشی قدیمیشو از جیبش درآورد و شماره ی زین ، تنها دوستش رو گرفت ، توی این لحظه تنها کسی که میتونست کمکش کنه ، زین بود. به دو تا بوق نرسیده بود که صدای خسته و در عین حال شاد زین توی گوشش پیچید...

زی_ هیییی هریی فک کردم دارم اسمتو اشتباه میبینم ، چه عجب از اون گوشی بی مصرف فاکی یه استفاده ای کردی...

و بعد صدای خنده ی مردونه ای از پشت تلفن به گوش رسید ، هری پوفی کشید و چشماش رو چرخوند و دستاشو محکم دور لویی پیچید تا از روی صندلی نیوفته ، تا حالا هیچ آدم مستی رو ندیده بود که خوابش ببره ، حتما اینم از ویژگی های عجیب این پسر عجیب تر بود ، با صدایی که کلافگی توش موج میزد ، گفت :

ه_ زییی به کمکت احتیاج دارم ، میشه بیای کلاب؟

زین که از طرز حرف زدن هری نگران شده بود ، با نگرانی و پشت هم گفت :

زی_ یا خدا، محض رضای فاک چه گوهی خوردی فرفری؟ به جون خودم که انقد ارزشمندم اگه یه غلطی کرده باشی که نتونم جمعش کنم با هر چی که تو دستم باشع به فاکت میدم ، هعععع ، نکنه کسی رو به فاک دادی ، مگه تو باتم نبودی ، خععععک تو سرت انقد زود تغییر مکان میدی؟ شعععت چرا به این فک نکردم ، نکنه به فاک رفتی ؟؟؟ تجاااوززز؟؟؟ انقد بهت گفتم تو اون کلاب مسخره ی فاکی جات امن....

هری که از شنیدن چرت و پرتای زین هم خندش گرفته بود و هم قاطی کرده بود ، وسط حرف زین پرید و با کلافگی گفت:

ه _ زیییی ، هیچ کدوم از این چرت و پرتایی که میگی اتفاق نیوفتاده ، کلا هیچ اتفاق بدی نیوفتاده فقط بیا خودت میفهمی ، همین!!!...

و بعد گوشی رو با حرص قطع کرد ، و به این خرس گنده نگاه کرد ، دستش خواب رفته بود ، کمی خودشو جا به جا کرد و دوباره تلاش کرد که لویی رو بیدار کنه ، ولی اون انگار بیهوش شده بود...

نفس عمیقی کشید و با دست آزادش موهاشو از جلوی چشماش کنار زد ، همه چی به طرز فاکینگی مضخرف بود ، سرش رو روبه عقب برد و چشماش رو بست و منتظر موند تا زین بیاد و این پسر تنبلو از اینجا ببره...

گرمای بدن لویی به هری هم سرایت کرده بود و باعث شده بود که عرق کنه ، دکمه ی اول و دوم پیرهن سفیدش رو باز کردو نفس عمیقی کشید...

حدودا نیم ساعت به همون شکل گذشت و از شانس هری بود که همه توی پیست رقص بودن و کسی نمیومد از بار چیزی برداره ، البته اگر هم میومد ، جیمز بهشون میرسید ، خوب اون همیشه کم حرف بود و هری واقن از این موضوع راضی بود ، وگرنه حتما باید سه ساعت جریان این پسری که توی دستاش بیهوش شده رو براش تعریف میکرد...

خون توی دستاش جمع شده بود ، کسی دستش رو روی شونش گذاشت و هری بلافاصله اون دستای تتو دار خفن رو شناخت و با عصبانیت غرید :

AloneWhere stories live. Discover now