"come back"

256 43 17
                                    

هاااای گااایز 😍❤
این پارت یکم با بقیه ی پارتا فرق می‌کنه و از زبون خود پیسرامههه و امیدوارم خوشتون بیاد😭❤

اینم نقاشی خودمه😂😂😂

اون ستاره ی پایینم بی زحمت لمس کنین که یه وقت خاک نخوره😂

_______________________________________

Louis POV

وقتی کنار یه نفر نشستی و باهاش حرف میزنی و میخندی ، باهاش زندگی میکنی ، هیچ وقت به این فکر نمیکنی که اگه اون رو یه روزی از دست بدی چه بلایی سرت میاد ، اصلا به این فکر نمیکنی که ممکنه از دستش بدی...

همیشه فکر میکردم که نایل هیچ وقت قرار نیست آسیبی ببینه ، اون همیشه زندگی رو یه چیز مسخره و بی ارزش میدونست که قرار بود تا ابد ادامه داشته باشه و هیچ وقت زندگیشو جدی نمی‌گرفت...

همه چی خیلی غیر عادی بود ، چیزی از دور ورم درک نمی‌کردم ، یه کسی دستشو رو شونم گذاشته و داره اونو ماساژ میده ، عطر آشنایی داره ، اما نمیتونم تشخیص بدم مال کیه...

چشمام توان باز شدن ندارن ، همه چی بی حرکته ، فقط یه صدا توی گوشم سوت میزنه ، اون بوق فاکی...

کسی در گوشم چیزی میگه ، اما من نمی‌فهمم ، صدای اون بوق لنتی بلند تر از اینه که بزاره چیز دیگه ای رو بشنوم...

با به یاد آوردن خاطرات ، قطره ی داغ اشک رو روی گونم حس میکنم...

"لو _ ناااایل ، باورم نمیشه این کارو کردی...

نایل شکلکی درآورد و به شاهکارش نگاه کرد ، لویی از ته دل خندید...

لو _ لیام میکشتت...

نایل لبخند دندون نمایی زد و گفت:

نایل_ تقصیر خودشه ، به من ربطی ندارع ، میخواست پیتزای منو نخورهههه...

لویی. به لباسای پاره پوره ی روی زمین نگاه کرد و دوباره خندید...

نایل _ اوه اوه ، صدای در اومد ، بدو بدو قایم شو...

لیام سوت زنان توی راهرو سمت اتاق میومد ، لویی و نایل پشت تخت قایم شدن و منتظر ری اکشن لیام شدن ، صدای باز شدن و بعد بسته شدن در اومد...

تا چند دقیقه هیچ صدایی جز نفس های لیام که همینطور تند تر و خشن تر میشد نمیومد ، بعد صدای دادی کل خونه رو لرزوند ، چشم نایل و لویی گرد شد...

AloneWhere stories live. Discover now