زندانبان قفل درو برای لیام باز کرد و جایی که باید میشست رو نشونش داد
لیام بدون تکون دادن صندلی روش نشست و اینطوری فاصله زیادی با میز داشت ولی اون که قرار نبود زینو بغل کنه پس اهمیتی نداد
صداشو صاف کرد و برای آخرین بار با خودش مرور کرد که بعد از دیدن زین نباید بغض کنه
برای این که خودشو قانع کنه سعی کرد به یاد بیاره تموم اتفاقات وحشتناکی که بین خودش و زین افتادتموم اون لحظه هایی که بدون هم دیگه سر کردن...
بعد چند دقیقه زین وارد اتاق ملاقات شد
پشت میز و روی صندلی زنگ زده ی آهنی قدیمی نشست و لیام به جرأت میتونست بگه این یکی از سخت ترین موقعیتایی بود که زینو میدیداون لباس نارنجی با پوست رنگ پریده و چشمای گود افتاده و موهایی که از ته زده شدن و همچنین تتوهای جدید تطابق چندانی نداشت.
لباس تو تن زین زار میزد و خودش... یک کلمه هم حرفی نمیزدزین نیاز داشت تا درک کنه
تا بوی عطر عشق همیشگیشو اتشمام کنه
نیاز داشت که به چشمای قشنگش خیره بشه
و بدون اون که خود لیام بفهمه اونو تحسینش کنه
شاید این زندان مضخرف خیلی زینو عوض کرده باشه
ولی لیام
لعنت بهش اون اصلا تکون نخورده
انگار نه انگار که زینی از زندگیش حذف شده باشه... نه
انگار هیچی حس نکرده
زین با خودش فک کرد چقد احمقه که انتظار داشت لیام عوض شده باشه
اون هنوزم خیلی مغرور بنظر میرسید-چی میخای؟
زین با نفرت گفت و به چشمای لیامی که یه روزی حاضر بود تمام دنیاشو براش بده خیره شد+هیچی ازت نمیخام
-محض رضای فاک بگو برای چی اومدی اینجا؟ میخای بازم اعصابمو بهم بریزی؟ تلاش نکن پین من همینجوریشم داغون هستم.
زین بعد گفتن این حرفش چشماشو از لیام دزدید و به زمین زل زد+زین باور کن قصد بدی ندارم. ولی وکیلا میگن تو حاضر نیستی حرف بزنی ، از خودت دفاع کنی. تو دادگاها هر جرمی به جرمت اضافه میکنن هیچی نمیگی و قبولش میکنی و تنها حرفت اینه که "من قاتلم"؟
لیام با عصبانیت اما صدای آروم گفت
-مگه نیستم؟ مگه نکشتمش؟ مگه وقتی داشت جون میداد اونجا نبودم؟
+بودی اره اونجا بودی ولی تو کیو داری گول میزنی؟ شاید بتونی قاضی رو گول بزنی ولی منو که نمیتونی
زین سعی کرد بحثو عوض کنه:
-کی بهت گفت بیای اینجا؟ نکنه اون وجدانت از خواب بیدار شد؟ درد کشیدنام یادت رفت مگه جناب پین.
+خواهش میکنم حقیقتو بهشون بگو
-حقیقت میدونی چیه؟
+آره میدونم
لیام گفت و سعی کرد از شنیدنش فرار کنه
از شنیدن اون حرفا با صدای زین و بغض آمیخته شده با صداش
-نه باید بشنوی
+زین لطفا
-میخام بشنوی
+این راحتت میکنه؟ باشه میشنوم، حقیقت چیه؟-حقیقت اینه که حالم از ریختت به هم میخوره. حقیقت اینه که وقتی میبینمت و یادم میاد چطوری عذابم دادی دلم میخاد کل دنیا رو سرم خراب شه. حقیقت اینه که اگه من حقیقتو بگمم هیچی نمیشه چون توی فاکی زندگی منو به لجن کشیدی. چون تو یه آدم بی روح و کثیفی که مث سگ باهام بازی کردی پس برو خودتو هرجوری که میتونی بگا چون لیاقت نداری زندگی کنی لیاقت نداری یکی مث لویی و نایل کنارت باشه و لیاقت نداری اینجا با من حرف بزنی تو باید تو قبر باشی لیام پین تو قبر باید جسد مضخرفتو دفن کرده باشن. تو یه آشغالی که هیچکس برات مهم نبود تو من که اونقدر مغرور بودمو نرم کردی و بعد بوووم یکاری کردی که تا آخرین لحظه عمرم نخام ببینمت
زین اونقدر تند حرف میزد که آخراش نفس کم آورده بود
اون نیاز داشت تا تموم سختیای زندانو رو سر لیام خراب کنه و موفقم شدو انقدر اون لباسای نارنجی اذیتش میکردن که متوجه نشد چطوری داره لیامو خرد میکنه و راستش اهمیتی هم نمیداد
عادما تو ناراحتیا و سختیاشون به کسی جز خودشون اهمیت نمیدن
و بعضی اوقات یادشون میره بقیه هم یسری احساسات دارنزین لیامو کیسه بوکسی میدید که باید با تمام وجود با زبونش به اون مشت بزنه
و لیام خیلی بی دفاع بود چون خودشو مقصر اینطوری شدن زین میدونست...
خیلی هم بی تقصیر نبود البته
لیام بی هیچ حرفی از رو صندلی داغونش بلند شد و برای آخرین بار به زین خیره شد. زینی که مدت ها پیش از دست دادش
***
از اون ساختمون مرتفع و کوفتی اومد بیرون و بدون هیچ توقفی شماره وکیل زینو گرفت
این دفعه باید اونو از اینجا نجات میداد
لیام نمیخاست باعث به لجن کشیده شدن زندگی زین باشه+الو تونی، برو با یکی از این گردن کلفتای زندان حرف بزن، میخام زین آزاد شه، مجبورش میکنم تا حقیقتو بگه، میشه هرچی میگم بعدش انقد حرف نزنی؟ فقط چند روز تلاش کن آزاد بشه همین تونی همین، خدافز
نفس عمیقی کشید و سوار ماشینش شد
حرفای زین مثل یه بیماری تمام وجودشو فرا گرفته بود و جمله به جملش اونو آزار میداد و ضربه عمیقی به روحش میزد و فکر کردن به این که خود احمقش باعث اینا شده بود دیوونش میکردآزاد کردن زین... تنها چیزی بود که لیام میخاست
تصمیم گرفت تمام آرزوهاشو فراموش کنه و فقط یچیزو از ته قلبش بخاد
زین... با این که هیچوقت دیگه مال لیام نبودخب سلام
من آندیام و این اولین فنفیکم نیس ولی بار اوله که واتپد عاپش میکنم و واقن امیدوارم که ازش خوشتون بیاد.
و این که اگه خوب بود به دوستاتون معرفیش کنید
روال عاپ هرشب یا یه شب درمیونه
و لیام تاپم هس
اسمات داره و اون پارتارو قبلش براتون مشخص میکنمبرا اینکه بفمید دیالوگاچی به چیه:
زین با علامت منفی (-) دیالوگاش نشون داده میشه
لیام با مثبت (+)
بقیه شخصیتا همشون با (") نشون داده میشن ولی پایینش نوشتم کی اون حرفو گفتهعال د لاو💛
YOU ARE READING
The killer(ziam)
Fanfiction-من تو اون زندان لعنتی بخاطر تو عذاب کشیدم و هرشب توی کابوسام زندگی کردم... انتظار نداری که بازم دوست داشته باشم؟ +ولی من برای همیشه دوست دارم