هری و نایل کمتر از بقیه مست کرده بودن
راستش اونا میونه خوبی با الکل نداشتن
و این به نفع دوستاشون بودلویی نمیتونست حتی تعادلشو حفظ کنه
دستشو گرفت ب دیوار"یکی منو ببره خونهههه"
لویی درحالی چشماش داشتن بسته میشدن داد زد
"من دارم میرم خونه لو اگه میخای میرسونمت"
نایل گفت
"پس هرولدم چی؟"
لویی با نگرانی پرسید
"لو ما با دوتا ماشین اومدیم تو با نایل برو منم یکم بعد با ماشین خودمون میام لاو"
هری با مهربونی خاصی که انگار فقط مختص لویی بود گفت
"باشه"
نایل به لویی کمک کرد تا بتونه راه بره"زین، لی ما داریم میریم باااای"
نایل با صدای بلند گفت و لویی زد زیر خنده
چیز خنده داری نبود
ولی اون مست بودلویی و نایل از خونه خارج شدن
همه مهمونا تقریبن رفته بودن
زین داشت لیوانارو جمع میکرد و لیام بازم داشت مشروب میخوردحواسش یه جای دیگه بود تا اینکه نگاهش به زین افتاد
+زین
-بله
+بیا تو اتاق
هری متوجه اون دوتا بود
هیچ چیز غیر منتظره ای بینشون اتفاق نیوفتاده بود پس هری بی اهمیت به سمت دستشویی که درست کنار اتاق زین و لیام بود رفت
لیام زینو آورد توی اتاق و درو محکم بست
+زین
-جانم
+من حالم خیلی بده
-چیشده لی؟؟
+تو از من خسته شدی؟
-این چه حرف احمقانعیه لیام؟
+شدی؟
-معلومه که نه
+من برات کافی نبودم که رفتی سراغ یکی دیگه؟
-لیام من فقط مست بودم
+ولی منو داغون کردی
-نباید اهمیت بدی چون تو همین الان وحشتناک مستی
+زین تو کی تبدیل به یه آشغال شدی
-لیام!
+نه جدی میگم... تو اصلا منو اینجا میبینی؟ من دوست پسر فاکی توعم و تو منو تنها میزاری
-هرکی ندونه فکر میکنه چیکار کردم!
+زین رفتارت منو آزارم داد
-متاسفم
+تاسف کافی نیست
-چیکار باید بکنم؟
لیام واقعا نمیدونست چی داره به زین میگه
+برو بیرون
-لیام بسه دیگه
+زین تو باید برای من یه جایی تموم شی و الان درست وقتشه... من دیگه تحملت نمیکنم
-تا الان داشتی تحملم میکردی؟
+دقیقا
جفتشون یه آرامش عصبی کننده ای داشتن
-من برم حالت بهتره
+نمیدونم چرا تا امروز تحملت کردم
-آره باید زودتر از اینا میرفتم
+دوست داشتن دست ما نیست مگه نه
-تو...تو هیچوقت منو دوسم نداشتی؟
+زین تو میتونی بری برای خودت یکی خیلی بهتر از من پیدا کن تو شایسته بهترینایی-شایسته بهترینام و شایسته تو نیستم؟
+زین من..
-حرفتو نخور لیام بگو راحت باش
+من یجورایی ازت متنفرموات د فاک
این چی داشت میگف
لیام همه زندگیشو بخاطر زین میداد و الان انقدر راحت داشت بهش این حرفارو میزد؟
اون خیلی مست بود ولی باید دهنشو میبستلیام خیلی پر بود
اعصابش خورد بود
ناراحت بود
آره خیلی وضعش بد بود ولی چطور دلش اومد با زینش اونطوری رفتار کنهزین مظلوم تر از چیزی بود که بشه تصور کرد
اون لیامو میپرستید
اونا زندگی بی نقصی داشتن
انقدر بی نقص که یه رقص ساده زین اونم وقتی مست بود کارشونو به اینجا کشوند
کاش لیام همونجا ساکت میشد
اگه بحث همونجا تموم میشد هیچ اتفاق وحشتناکی پشتش نبودولی اون حسابی عصبی شده بود
+زین من نفهمیدم کی و چطوری ولی ازت خسته شدم. شاید تقصیر خودت باشه نمیدونم ولی نقاط ضعفت منو آزارم میدن. منظورم اینه که من میتونم با یکی دیگه خیلی خوش بخت تر از اینا باشم. توعم میتونی باشی. زین تو باید از زندگیم بری بیرون
لیام با قدرت حرف میزد و به احساسات زین اهمیت نمیدادزین پشتش به لیام بود
روی تخت نشسته بود و جوری که اون متوجه نشه اشک میریختزین با خودش فکر میکرد یعنی انقدر زنندس که لیام انقدر رک بهش میگه از زندگیم برو بیرون
-تو از من خسته ای؟
+خیلی
-ولی تا دوساعت پیش لباتو از رو لبام برنمیداشتی
+من فقط مست بودم
-الان نیستی لیام؟
+من...
زین حرفشو قطع کرد:
-نه ولش کن برام مهم نیست
اشکاشو پاک کرد و جای بیشتری برای اشکای بعدی رو لپش خالی کرد
کوله پشتیشو از کنار تخت برداشت
میخواست وسایلشو جمع کنه ولی همه چی اونو یاد لیام مینداخت
+زین من حرفم تموم نشده
-دیگه چی میخای بگی
زین خیلی عصبانی -وبیشتر ناراحت- بود
+حس میکنم حتی زندگیم بدون تو میتونه قشنگترم باشه. تصور کن هیچ ترسویی شبا کنارم نمیخابه. هیچ ابلهی خودشو بهم نمیچسبونه. هیچکس موقعی که کار دارم مزاحمم نمیشه زین و در آخر هیچکی موقع استراحتم با کصشراش حوصلمو سر نمیبره. اینا خیلی خوبه نه؟ توعم میتونی بری یه خرپول واقعی که نیاز داره تو براش این احمق بازیاتو دربیاری پیدا کنی
لیام درحالی که نیشخندی رو لباش نقش بسته بود خیلی راحت این حرفارو بهش میگفتلیام باید خفه میشد
داشت زینو میکشت
داشت تمام چیزایی که یه روز عاشقشون بودو میکشتاون دیوونه ی مسخره بازیای زین بود
و هیچکدوم اینا تا حالا آزارش نداده بودن پس چی داشت میگفت؟ کنترل کردن خودش انقدر سخت بود؟ داشت زینو از دست میداد و هیچی حالیش نبودحرفاش زینو روانی کرده بود
صداش تو مغز زین میپیچید و باعث میشد دلش بخاد عق بزنه-میدونی چیهههه؟ من اشتباه کردم که دوساللل عاشقت بودم و اجازه دادم انقدر راحت منو از زندگی و خونه خودممم بیرونن کنییی ازتتت متنفرممم لیاممم از خودممم از خود فاکیم متنفرمممم که عاشقت بودمممم دلم میخاددد زودترر بمیریی عوضییی
زین با هق هق داد میزد و لیام فقط بهش خیره بود
زین با شدت درو باز کردهری متوجه اونا شده بود
صدای حرفاشون توی خونه شنیده میشد و هریم درست کنار در اتاق بود پس کاملن متوجه همه چی بود
زین با سرعت از خونه خارج شدصدای بسته شدن در باعث شد لیام از اتاق بیاد بیرون
+هری من جدی اونو از زندگیم انداختم بیرون
لیام با خنده عصبی ترسناکی پرسید
"فاک یو لیام پین تو یه عوضیعی"
هری دنبال زین اومد بیرون
"زین زین صبر کن نرو"
زین صداشو شنید ولی بهش توجه نکرد
حالش به اندازه کافی بد بود که دیگه دلش نخاد با هری تقسیمش کنه
"زین صبر کننن"
هری داد زد
-فقط برو
هری نرفت
و دوید تا به زین برسهپارت بعدیم علان عاپ میکنم تا کامل بشه
ممنون برا حمایتا
عال د لاو💛
YOU ARE READING
The killer(ziam)
Fanfiction-من تو اون زندان لعنتی بخاطر تو عذاب کشیدم و هرشب توی کابوسام زندگی کردم... انتظار نداری که بازم دوست داشته باشم؟ +ولی من برای همیشه دوست دارم