زین از حموم بیرون اومد
حولشو دور کمرش پیچید و موهاشو به عقب داد
وارد اتاقش شد و داشت حولشو باز میکرد که یهو متوجه لیام تو اتاقش شدیه جیغ خفیف کشید و "یا مسیح" داد زد
-وات د فاک لیام اینجا چیکار میکنی؟
زین با ترس پرسید و حولرو دوباره دور کمرش کیپ کردلیام اما به زین نگاهم نکرد
اصلا انگار نفهمید اون اومده تو
و بعد چند ثانیه بهش خیره شد+زین مجبور نیستی دیکتو ازم پنهون کنی من یه زمان...
زین حرفشو قطع کرد
-اون زمان تموم شد الان تو دیگه هیچ نسبتی با من نداری+کی تصمیم گرفتی من هیچ نقشی تو زندگیت نداشته باشم؟
لیام با بغض پرسید
-از همون روزی که با همین چشمات و یه غرور خالص بهم زل زدی و گفتی برم...یادته؟
+متاسفم بخاطرش-تاسفت نمیتونه منو زنده کنه برو بیرون
زین با عصبانیت گفت و درو باز کرد
-همین الان
با چشماش به لیام علامت داد
و لیام بعد از چند ثانیه نگاه کردن بهش از اتاق خارج شدزین درو بست و بهش تکیه داد
بیرحم بودن برای هیچکدومشون اسون نیست
اونا هیچوقت قبل اون شب همدیگرو ناراحت نکرده بودناگرم کرده بودن هیچوقت جدی نبوده چون عشقی که تو وجودشون داشتن اجازه هیچی بهشونو نمیداد
لیام توی اتاقش رفت و رو تختش دراز کشید*فلش بک*
لیام رو تختش دراز کشید
زین درحالی که تو دستش یه کاسه پر پاستیل بود وارد شد-لییی
+بله
-انقد زود قهر نکن دیگه
+قهر نیستم
-قهر نیستم
زین ادای لیامو دراورد و زد زیر خنده
-من که گفتم ببخشید
+بخشیدم
-دروغ گوی بیچ
زین ظرف پاستیلو گذاشت روی زمین و پرید روی لیام و زانوش درست روی شکم لیام قرار گرفت
لیام آخ بلندی گفت و زین ازش فاصله گرفت
از روی تخت پاشد و بعد لیام دستشو کشید+کجا میری حالا
لیام با لبخند پرسید
-تو که باهام قهری دیگه امید به زندگی ندارم میرم زودتر خودمو بکشم
زین صداشو نازک کرد و سعی کرد مثل شخصیتای فیلما حرف بزنه+اه نه مارشملو اینکارو نکن من بدون تو نمیتونم
و لیامم با لحن شخصیتای هندی ادامه داد-صبر کن ببینم...مارشملو که اسم هندی نیس
+شاید باشه
-نه مارشملو خوراکیه+خب از الان به بعد میتونه یه اسم هندی باشه
-ایده خوبیه
+ادامه بدیم... مارشملو خودت نکش من بدون تو نمیتونم-چیپس لنتی تو باید بدون من بتونی
+من اسمم چیپسهههه؟
لیام با عصبانیت ساختگی پرسید-بله دقیقن
+خوبه
-چیپس عزیزم تو بدون من هم میتونی از بچهامون ینی پیتزا و پاستا و مک مراقبت کنی+مک چجور غذاییه
-مک اشاره به مک دونالده که شامل همه چی میشه. این بچمون یذره متفاوته
+خب-چیپس عزیزم لطفا بزار من بمیرم
+هرگز مارشملو هرگز
-چیپس ببین...
یهو لیام حرف زینو قطع کردصورتشو کشید طرف صورت خودش و شروع کرد با ولع لباشو بوسیدن
+دوست دارم مارشملوی من
-احمق منم دوست دارم
*پایان فلش بک*با یاداوری این خاطره لبخند بزرگی رو لبای لیام نشست
همون موقع در اتاق لیام زده شد-بیا تو
زین درو باز کرد و یک لحظه فقط یک لحظه همه چی درست شکل اون صحنه که برای دوسال پیش بود شده بودزین و لیام تو اتاق لیام درحالی که لیام روی تخت دراز کشیده
جفتشون خیلی دلشون میخواست تا زین دوباره بپره روی لیام و لباشو ببوسه ولی نمیشد و این خارج از کنترل اون دوتا بود-من فقط اومدم ازت بپرسم که لباسامو میتونم بندازم تو ماشین لباسشویی؟
زین سعی کرد بحثو عوض کنه تا لیام دست از خیره شدن به چشمای خوشرنگش برداره+اوه نه
-چی؟
زین شکه شده بود
+میدونی این اواخر از کارم اخراج شدم و لویی و نایلم خیلی دلشون نمیخواست منو ببینن و احمقانه بود برم بهشون بگم هی پسر میشه بهم پول قرض بدی؟ پس ماشین لباسشویی فروختم تا از گشنگی نمیرم-اوه لیام...من متاسفم
+برای چی متاسفی؟ همه چیو من خراب کردم و بنظرم لیاقتم همین بوده
-آره خب بوده
زین در کمال ناباوری خیلی راحت این حرفو به لیام زد و لیام فقط به زمین خیره شدصدای زنگ گوشی لیام توجه جفتشونو جلب کرد
گوشی لیام توی اتاق زین بود و احتمالا وقتی واردش شده اونو اونجا جا گذاشتهزین با تعجب اول به لیام و بعد به اتاقش نگاه کرد و بعد به طرف اتاقش رفت
-برات میارمش
+ممنونزین به شماره ناشناس توی موبایل لیام نگاه کرد و بعد گوشیو داد دست لیام
+سلام؟
شخص پشت خط لیام بعد از اهم اهم کردنی جواب داد
"سلام لی چطوری پسر"
با لحن کشداری گفت و باعث شد لیام احساس تهوع کنه+مرسی...نشناختم
"چه زود فراموش میکنی آدمو، سایمونم"
لیام چند لحظه هیچی نگفت تا یادش بیاد سایمون دیگه کیهو در آخر یادش اومد یکی از همکارای فاکیشه که قبلن باهم کار میکردن
+اهان یادم اومد...حالت چطوره
"ام ببین برا امشب یه برنامه پارتی اوکی کردم تو خونه یکی از دوستام میای بریم؟"
+امشب؟...
لیام بعد مکثی کوتاه ادامه داد
+آره فقط تنها نیستم
"باشه پس آدرسو برات میفرستم بای لاو"لیام بدون خداحافظی تلفنو قطع کرد
به زین کنجکاو خیره شد و داشت با خودش کلنجار میرفت که چطور بهش بگهنظری چیزی؟
الان دارم سعی میکنم یذره جو فف رو بهتر کنم خیلییی دپ و غمگین و مایوس شده:|
مرسی که میخونید ولی کامنت نمیزارید
(قشنگ بروکن هارتم)
عال د لاو💛
YOU ARE READING
The killer(ziam)
Fanfiction-من تو اون زندان لعنتی بخاطر تو عذاب کشیدم و هرشب توی کابوسام زندگی کردم... انتظار نداری که بازم دوست داشته باشم؟ +ولی من برای همیشه دوست دارم