سایمون دیویس
***
زین دکمه های پیرهن گشادشو بست
یقشو صاف کرد و عطر قدیمیشو رو خودش خالی کردصرفا بخاطر خودشیفتگیش نبود
فقط چون دلش نمیخاست بوی سگ مرده بگیرهساعتشو بست و به طرف اتاق لیام رفت
-تو که هنوز حاضر نیستی
غرغر کرد و به سمت لیام رفتلیام لبه تخت نشسته بود و به زمین زل زده بود
-لیام باتوعم پاشو دیگه
لیام سرشو تکون داد و بلند شد+خوشتیپ شدی
نیشخندی روی لبای لیام نقش بست
-آره میدونملیام در کمدو باز کرد
مدت ها بود که هیچکدوم از اینا رو نپوشیده بود
آخرین بار اصلا یادش نبود کی یکی از اون لباسای رسمیشو تنش کرده بود-بیا اینو بپوش
زین از تو کمد یه پیرهن سفیدو دراورد و بعد لیام متوجه لباس زین شد که اونم درست همین رنگیه
+مگه میخایم مث کاپلا ست کنیم
لیام با بی خیالی گفتو زین فهمید چقدر ضایع بوده:
-اوه نه چون این بهت میاد گفتم بپوشیش. من میتونم لباسمو عوض کنم
+نه نمیخاد برام مهم نیس اونا میخان فک کنن ما یه کاپل یا هرچی دیگعیم مهم اینه که خودمون همه چی بینمون تمومه
-درسته
زین حرفشو تایید کرد-من میرم پایین توعم حاضر شدی بیا من منتظرم
+اوهوم***
لیام ماشینو پارک کرد و پیاده شدن
صدای آهنگ و بزن بکوب و جیغ و داد از بیرون هم حس میشد
-به به لیام پین عجب جایی آوردی
+اصرار خودت بود
-دوست نداری تو میتونی بری
+نه حتی فکرشم نکن
لیام با عصبانیت گفتزین با بی خیالی شونه هاشو انداخت بالا و به طرف در ورودی مهمونی رفت
ولی تصمیم گرفت وایسه
-بفرمایید شما جلو برید مستر لیام پین
+خفه شو انقد احمقانه حرف نزن
-من هیچ دیکیو اینجا نمیشناسم پس فقط گمشو جلوملیام جلوی زین حرکت کرد و وارد شدن
وضع پارتی به افتضاحی پارتی زین و لیام-شب تصادف- نبود ولی خب بازم شلوغ بودو همه خودشونو بهم دیگه میمالیدن
و لیام از این پوزیشن متنفر بود
زین از همون لحظه حسابی تو جَو مهمونی بود و لیام داشت عصبی میشد
YOU ARE READING
The killer(ziam)
Fanfiction-من تو اون زندان لعنتی بخاطر تو عذاب کشیدم و هرشب توی کابوسام زندگی کردم... انتظار نداری که بازم دوست داشته باشم؟ +ولی من برای همیشه دوست دارم