+بس کننن بسه دیگه داری دیوونمممم میکنی میدونم اشتبا کردم ولی توی لعنتی حواست به گذشته هستتتت؟ آره معلومه که هست چون یکساله داری تو اون شب احمقانه زندگییی میکنیی. ولی جز تو بقیه هم احساس دارننن بفهممم. آره من هرشب خودمو لعنت کردم که چرا اون حرفارو بهت زدم یا چرا گزاشتم بری زنداننن ولی چرا فکر میکنی خودتتت تنها کسی هستی که تنها شددد؟ منم بدون تو هرشببب احساس مرگ کردم حالیتههه؟ زین من مست بودم من تورو دیدم که منو نادیده گرفتی و رفتی با یه کصکش دیگه هرجوری که دلت خاست رفتار کردی باهاش درتی دنس کردییی و بعد وقتی عصبانی شدم و بهت گفتم برو تو واقعااا رفتییی؟ هیچکس به اندازه تو به من نزدیک نبوده و نیستتت هیچکس جز تو نمیدونست من چی کشیدممم و چطور همه عزیزامو از دست دادم. هیچکسسس جز توی عوضی نمیدونست مادرم چطور با شکنجه مرد و پدرم چطور دیوونه شد و فرار کرد و من چطوررر تنهایی بزرگ شدم و بعد وقتی از اونهمه مشکل و افسردگی بهت پناه آوردم و تمام عشقی که هیچوقت کسی بهم نداده بود رو بهم دادی و منم همون عشقو بهت دادم اونشب چقدررر ناراحت بودم و شاید تو باید میومدی باهام حرف میزدی و حرفای یه احمق مستو اونقدر جدی نمیگرفتی.. خسته شدم از بس عذاب کشیدم
لیام با داد میگفت و آخراش دیگه صدایی از گلوش در نمیومد و به زور حرف میزد
بعد از تموم کردن جملش شروع کرد به سرفه کردن و درعین حال از چشماش اشک میومد پایین
نشست روی زمین دستشو گزاشت روی سرش و جوری سرفه میکرد که هرلحظه ممکن بود همه چی بالا بیارهزین سریع دوید سمت آشپزخونه و بدون اینکه حتی آبو براش بریزه تو لیوان شیشه رو همونجوری آورد
-باشه لی همش تقصیره من فقط بیا آب بخور
لیام آبو ازش نمیگرفت و هیچ صدایی هم ازش درنمیومد فقط سرفه میکرد و اشک میریخت
-لی خاهش میکنم بخاطر من بیا آبو بخور+منن..کش..کشت..کشتم...من کشتم
لیام به زور حرف میزد و به چشمای خیس زین زل زده بود
-نه تو نکشتیش من کشتمش فقط بیا آب لنتیو بخور+نمی...تونم
-لیااااام
زین داد زد وقتی دید لیام کم کم داره از هوش میره
نفهمید اصلا چیشدولی لیام از شدت سرفه حتی نمیتونست نفس بکشه
به زور آبو ریخت تو حلقش تا یکم بهتر شه ولی لیام بدتر شد و تموم آب از دهنش بیرون پاشید و درست رو لباس زین نقش بستزین رو زمین نشست
سر لیامو تو دستاش گرف
-همه چیو فراموش کن فقط نفس بکش فقط نفس بکشلیام به چشمای عشق قدیمیش زل زده بود و سعی میکرد کاری که بهش میگه رو انجام بده
بعد از گذشت چند دقیقه بالاخره وضع تنفسش مثل قبل شدزین کمکش کرد بره توی اتاقش
رو تخت دراز کشید و زینم پایین تختش نشست و شروع کرد به نوازش کردن موهاش
-دیگه بهش فک نکن لی باشه؟
لیام فقط یه لبخند خیلی نامعلوم زدرنگش هنوز پریده بود
-استراحت کن امشب میریم به اون مهمونی که تو دوست داری باشه؟
لیام سرشو به نشونه منفی تکون داد
-چرا میریم تا یذره از این وضعیت دربیایم خب؟+زین
لیام با صدایی که به زور میشه شنید گفت
-جانم
+متاسفم که رفتی زندان بخاطر قتلی که تقصیر تو نبوده-من هنوز مث سگ از تو و کارات هم عصبانیم هم ناراحت و هنوزم احساسم بهت عوض نشده ولی الان راجبش حرفی نمیزنیم خب؟ یذره استراحت کن دو ساعت دیگه آماده میشیم میریم
میدونم کوتاه شد ولی میگم دیگه این ادامه پارت قبله ولی واتپد نمیتونه پارتای انقد طولانیو قبول کنه
خاب نظرتون راجب فف چیس؟
(خودمم بدم میاد عنق میپرسم:| خاهشن خودتون سی ام بزارید من عنق این مضخرفو نپرسم)مرسی برا حمایتا
عال د لاو💛
YOU ARE READING
The killer(ziam)
Fanfiction-من تو اون زندان لعنتی بخاطر تو عذاب کشیدم و هرشب توی کابوسام زندگی کردم... انتظار نداری که بازم دوست داشته باشم؟ +ولی من برای همیشه دوست دارم