part14

300 51 1
                                    

لیام بدون گفتن هیچ حرفی به زین خیره شد
-چیه؟
زین پرسید
+چی چیه؟
و لیام جواب داد
-کی بود
زین کاملن کنجکاوانه پرسید

+فکر کردم گفتی ما دیگه باهم نسبتی نداریم و چیزای شخصیمونم به هم ربطی نداره
لیام با لبخند پرسید

-اوه آره... باشه
زین از اتاق خارج شد
لیام با گیجی بهش نگاه کرد
اون انتظار داشت الان زین با اصرار زیاد سعی کنه بپرسه کی بود
و زین چقد زود کنار کشید و رفت توی اتاق فاکیش!

+زین
لیام صداش کرد اما زین جوابی نداد
از رو تختش پاشد و به طرف اتاقش رفت
و در زد

-چیه
+میتونم بیام تو؟
-دارم لباس میپوشم بگو چیه
+سایمونو یادته؟
-نه کی هس

+تو پارتی اون شب دعوتش کرده بودیم... چند بارم اومد خونمون برای پروژه های من...موهاش روشن و چشماش سبز بود قدشم تقریبا از من بلندتر بود
-همون که شب پارتی با خودش پنجاه تا رز آورده بود تا مخ همرو بزنه؟
لیام چیزی نگفت

زین همیشه به جزئیات دقت میکنه درحالی که لیام اونارو هیچوقت نمیبینه
+آره همون
-خب یادم اومد
+امشب مهمونی گرفته خیلی اصرار کرد که بریم

اون خیلی اصرار نکرده بود که زینم با لیام بیاد. حتی برا اومدن لیامم اصرار زیادی نکرد اما لیام میخاست که برن
شاید یذره همه چیز بهتر شه

-نه من نمیام
+زین باید باهام بیای
-نمیام
+باشه ولی میدونی که خونه تنهات نمیزارم با این وضعت

-وضعم خیلی خوبه نمیخواد تو یکی نگران من باشی
+نگرانت نیستم ولی مسئولیتت با منه باید مراقبت باشم پس باهام میای
-خب تو نرو!
زین با لحن خیلی مظلومانه ای گفت و لیام دیگه حرفی نزد

اما هنوز پشت در اتاق زین بود
زین درو باز کرد
هودی طوسی رنگی که توی بدن لاغرش زار میزد پوشیده بود
با شلوارکی که جفتشون مطمئن نبودن مال لیامه یا زین
چون اونا همیشه از پوشیدن لباسای همدیگه لذت میبردن

-هنوز اینجایی
+آره هنوز اینجام
-خب قرار شد بری یا نه
+اگر تو بخوای میمونم زین ولی خسته نشدی تو؟
-از چی باید خسته شم

+امشب میمونیم و اونجا نمیریم. میمونیم خونه و هرکی میچپه تو اتاق خودش... من به دیوار اتاقم مشت میزنم و روی اون تخت داغون و خرابم دراز میکشم و به سقف زل میزنم مدام به این فکر میکنم که چرا انقدر عوضیم و توهم تو اون اتاق دخمه میشینی پایین تخت و تو خودت جمع میشی و از زمین و زمان متنفر میشی و وقتیم که برای شام صدات میکنم میل نداری.آره میدونم این لیاقتمه ولی تحمل‌ نمیکنم

لیام خیلی سریع حرف میزد جوری که انگار خیلی حرف برای گفتن داره
انگار مدت هاست داره بغضشو قورت میده و الان اونا تبدیل شدن به اقیانوس خیلی عمیقی از کلمات که اون حتی نمیدونه چطور باید بیانشون کنه

-آره من میشینم تو اون اتاق به قول خودت دخمه تا ریختتو تحمل نکنم. میرم اونجا تا صداتو نشنوم. تو اتاقم میشینم و به زمین خیره میشم و تو خودم جمع میشم تا یادم بیاد بدون تو چی کشیدم و چه بلایی سرم اومد. یادم بیاد که بخاطر فرار از حرفای وحشتناک تو رفتم زندان و اونجا شکنجه هارو تحمل کردم... مسخره بازیای هم سلولیامو تحمل کردم... حتی برای فرار از اونا کتک میخوردم تا برم انفرادی و مجبور نباشم تحملشون کنم

زین با گستاخی حرف میزد ولی لیام حرفشو قطع کرد:

+زین تو همیشه داری از همه چی فرار میکنی چون نمیخوای باهاش رو به رو بشی ولی اگه میخوای از شر هرچیزی خلاص شی

لیام حتی گستاخانه تر از زین حرف میزد
-نترس لیام من با چیزی که باید رو به رو میشدم رو به رو شدم. با حرفا و منطقای کصشرت خیلی خوب رو به رو شدم دیگه نیازی نیست نصیحتم کنی

+چرا همیشه اون شب فاکیو میزنی تو سرم زینننن؟ من صدبار ازت عذر خواهی کردم چرا اون شبو ول نمیکنییی؟

لیام صداشو کاملن برده بود بالا اما زین همچنان ریلکس بود و فقط هرچی که لازم بود میگفت

-خودتو زدی به اون راه؟ اون شب زندگی منو بدجوری بگا دادی لیام بدجور. اون شب همه چیو خراب کردی. عشقمونو خراب کردی و الان با چه رویی بهم میگی ازش حرف نزنم؟ تا حالا به این فکر کردی که اگه دهن گشادتو میبستی و حرفی نمیزدی که اونطوری بشکنم شاید مجبور نمیشدم ترکت کنم و هری هم دنبالم نمیومد و الان لویی به جای اینکه سر قبر هری باشه میتونست تو بغلش باشه؟

زین با بغض حرف میزد و لیام سرش پایین بود
حاضر بود یه گلوله خالی کنن تو مغزش ولی زین اون چیزارو بهش نگه
زین بازم ادامه داد:

-تا حالا فکر کردی بهش؟ چون من هرروز و هرشب به خودم میگم اگه حرفای مسخرتو تحمل میکردم و از این خونه حال به هم زن نمیومدم بیرون الان هری زنده بود و هرچقدر میگذره بیشتر و بیشتر پی میبرم که این من نبودم که باعث مرگ هری شدم و این توی عوضی بودی‌

+زین بسه
-چرا داری ازش فرار میکنی؟
+دیگههه ادامهههه ندهههه
لیام داد وحشتناکی زد و باعث شد زین چند قدم عقبتر بره

جفتشون حسابی داغ کرده بودن

این پارت چون زیادی طولانی بود مجبور شدم ادامشو بزارم پارت بعد

The killer(ziam)Where stories live. Discover now